arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۳۱۴۸
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۰۰ - ۰۸ مرداد ۱۳۹۰

حرفهاي خودماني بازيگر نقش« سائب» در مختارنامه ؛ حتي يک بار از بدلکار استفاده نکردم

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
آخرين قسمت سريال تلويزيوني «مختارنامه» شب گذشته از شبکه يک سيما پخش شد.

سريالي که بخش زيادي از مخاطبان را با دوره اي پر بحث و حديث از تاريخ اسلام آشنا کرد و نام چهره هاي فراموش شده اي را براي مردم زنده کرد که يکي از آنان «سائب بن مالک» جواني رشيد، غيور و جنگجوست، وي همچنان وفادار به مختار تا آخرين لحظات با او مي ماند و به او ياري مي رساند، نقش او را حميدرضا عطايي به زيبايي ايفا کرده است .

در فرهنگ فارسي عاشورا درباره او چنين مي خوانيم: وي يکي از پنج نفر افراد مطمئن و صادقي بود که به عنوان رابط، پيامها و نقشه ها و برنامه هاي مختار بن ابوعبيد ثقفي را به افراد مورد اعتماد مي رساند و براي قيام به رهبري مختار، از مردم به طور کاملاً پنهاني، بيعت مي گرفت. وي از سران شيعه عراق بود. اين پنج نفر عبارت بودند از: «سائب بن مالک اشعري»، «يزيد بن انس»، «احمر بن شميط»، «رفاعة بن شداد فتيابي» و «عبدا... بن شداد بجلي». افراد مزبور به طور جدي، کار مقدمات قيام را بويژه، از نظر جذب نيرو به شدت پيگيري مي کردند.

استاندار جديد کوفه (ابن مطيع) که از سوي ابن زبير به استانداري منصوب شده بود، به منبر رفت و نظام اداره استان را براي مردم توضيح داد. «سائب بن مالک اشعري» که از سران شيعيان و مرد بانفوذ و غيوري بود، برخاست و در پاسخ ابن مطيع گفت: «ما جز به حکم و روش علي بن ابي طالب(ع) که تا آخرين لحظات زندگي با عدالت با ما رفتار کرد، به قانون و روش ديگري ترجيح نخواهيم داد». «يزيد بن انس» که از بزرگان کوفه بود، به تأييد سائب بن مالک، برخاست و بر گفتار او تأکيد کرد و گفت: «نظر ما نيز نظر سائب است».

سايت مختارنامه با حميدرضا عطايي که عضو رسمي فدراسيون نجات غريق نيز هست، گفتگويي کرده است که با هم بخشهايي از آن را مي خوانيم:

ورود به مختارنامه

نيمه دوم سال 1382 براي تمرينات سوارکاري و شمشيرزني عربي معرفي شدم و در فروردين سال 1383 فيلمبرداري کليد خورد و من در تير ماه همان سال مقابل دوربين عظيم جوانروح قرار گرفتم و اين گونه وارد جريان کار شدم .

براي شناخت شخصيت سائب بن مالک اولين کاري که کردم، رجوع به کتابهاي تاريخ بود و به دنبال شخصيت سائب بن مالک مي گشتم که جواني حدود 35 سال، متحول و دلاور بوده است .

شوق و ذوقي از اين بابت که چنين شخصيتي در تاريخ وجود داشته، پيدا کردم، چون در مختارنامه شخصيتهاي بزرگي داريم که به آنان در تاريخ زياد پرداخت شده است. حالا من بايد نقشي را که به من واگذار شده، باور پذير نمايم. پس مي رسيدم به جزئيات سائب که به دو بخش تقسيم مي شد يکي ظرافتهاي دراماتيک و ديگري ظرفيتهاي فيزيکي، براي بخش فيزيکي سابقه حدود 25 سال ورزشهاي مختلف داشتم، اما سوارکاري و شمشيرزني بلد نبودم، براي همين روزي دوبار تمرين مي کردم (صبح وعصر) و همچنين چون شمشيرزني در صحنه ها زياد داشتم، يکي از شمشيرها را به من داده بودند تا در منزل تمرين کنم .

من در تمام صحنه هاي اکشن از بدلکار استفاده نمي کردم؛ چون رفلکس بدن من اجازه مي داد، در کنار شنا، ورزش بوکس را هم انجام مي دادم و اين ورزشها در اين روز به دردم خورد.

اولين بازي

خاطرم هست در صحنه هايي که آن روز گرفته مي شد، تمام بچه ها و عوامل به من انر ژي مي دادند و خدا را شکر که آن سکانس گرفته شد و آقاي ميرباقري هم به من اعتماد کرد و اين اعتمادها تا جايي پيش رفت تا يک روز برنامه ريز محترم تشخيص دادند که قسمتهايي را به نقش من اضافه کنند .

من خيلي آگاهانه و بي تعصب دريچه هاي ذهنم را باز گذاشتم و ذهنيتم اين بود که همه نظريه هايشان را بدهند و در نهايت من عمل کنم، کاملاً رها در مختارنامه و با انرژي مثبت. اين باعث شد که در واقع اين اعتماد نسبت به من شکل بگيرد .

جزو خاطرات شيرين و مثبت زندگي من در همين ارتباط اين است که در جايي دستي روي شانه من خورد و ديدم استاد عبدا... اسکندري هستند و گفتند مي خواهم اولين نفري باشم که به تو تبريک مي گويم؛ چون ايشان راش ها را ديده بوده و من اينجا از ايشان قدرداني مي کنم به خاطر تاثير مثبت عميقي که روي من گذاشتند و من در اجراي نقشم مصمم تر شدم .

من وارد تيمي شده بودم همه کار کشته و همه کار بلد. اين باعث شوقي در من شده بود و بعد که اندک اندک جلو مي رفتم، مسؤوليت جاي شوق و ذوق را گرفت.

خانه نشين شدم و چيزي نگفتم

يک بار پايم در رکاب اسب گير کرد و چند متر مرا روي زمين کشيد. در حال کشيده شدن بر روي زمين سنگي به کمرم خورد که 15 روز خانه نشين شدم و جايي آن را بيان نکردم، چون اگر به گوش ميرباقري مي رسيد. ممکن بود ناراحت شود که چرا مواظب خودت نبودي يا مکثي در پروژه ايجاد شود. به هر حال پس از چندين بار زمين خوردن، با آن اسب عياق شدم و از آن به بعد اين اسب مختص بازيهاي من شد.

در يک صحنه ديگر بدلکاري 100 کيلويي روي پايم افتاد که پس از آن من با ابراهيم بن مالک اشتر سکانسي داشتيم که بايد مي دويديم و چون به کسي نگفته بودم که پايم پيچ خورده، به اجبار به مسؤول اکسسوار لباس گفتم که برايم دو سايز بزرگتر کفش بياورد تا پاي باند پيچي شده ام در آن جا شود، ولي آقاي ميرباقري وقتي فيلم پشت صحنه را ديدند، متوجه اين قضيه شدند يا صحنه اي در شاهرود از نبرد گرفته مي شد که چون خيلي شلوغ بود، شمشير بغل دستي من در دهنه اسب رفت و اسب به پهلو بلند شد و روي من افتاد و خدا را شکر اتفاقي برايم نيفتاد که اين يک معجزه بود. در اين صحنه ها اتفاقات بسياري افتاد که به همين دليل تهيه کننده براي سلامتي افراد قرباني کردند.

* قدس
نظرات بینندگان