حسین مکی در روزهای مسافرت به آبادان برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس
سرویس تاریخ «انتخاب»: ساعت ۱۱ نیمروز یازدهم مهر ۱۳۳۰ هیات خلع ید نفت به ریاست حسین مکی آخرین انگلیسیهای باقیمانده در ایران که از بندر آبادان با سلام و صلوات و برای همیشه اخراج کردند. این عملیات بدون هیچ تنش و زد و خورد و در کمال تدبیر هیات خلع ید به سرکردگی حسین مکی انجام شد.
به گزارش «انتخاب»، او خود ماجرا را در مجله خواندنیها مورخ یازدهم مهر ۱۳۳۲ اینطور بیان کرده است:
اواخر شهریرو ۱۳۳۰ بود که من در خوزستان بودم. روزی طبق تصمیم هیات مختلط نفت به من ابلاغ شد برای اینکه بتوانم هم در جلسات هیات مختلط نفت شرکت کنم و هم معالجات شخصی خود را ادامه دهم، و هم در کار خلع ید وقفهای ایجاد نشود متناوبا یک هفته در تهران و یک هفته در خوزستان باشم.
شبی که با تلفن کاریر مستقیما از خوزستان با آقای دکتر مصدق صحبت میکردم در ضمن گزارش اوضاع جاری اظهار نظر کردم که بالاخره باید کار یکسره شود، این استخوان لای زخم گذاشتن معنی ندارد، یا باید انگلیسیها خدمت شرکت ملی نفت ایران را بپذیرند و یا اینکه خاک ایران را ترک کنند، برای این کار بهتر است کنترات نامهای تهیه کنیم و جلوی کارشناسان انگلیسی بگذاریم، اگر خواستند در ایران بمانند باید مواد کنتراتنامه و خدمت در شرکت ملی نفت را بپذیرند وگرنه ظرف ۱۵ روز خاک ایران را ترک نمایند.
در آن موقع معمولا هرچه میگفتم فوری مورد توجه قرار میگرفت، این موضوع هم جزو مسائل مهمه قرار گرفت و دولت پس از مدتی مطالعه مصمم شد که در مدت ده روز به آنها اخطار کند، این تصمیم را به هیات مختلط نیز فرستاد، در آنجا هم پس از گفتگوی زیادی تصویب شد.
اواخر شهریور بود که از خوزستان برای مدت یک هفته آمدم تهران. در آن موقع روابط من و آقای دکتر مصدق بر اثر پارهای مسائل از جمله انتخاب امیرعلایی به وزارت خوب نبود و رابطه گرمی با هم نداشتیم، حتی هنگام ورود به تهران هم به عنوان تعرض با ایشان ملاقاتی نکردم و لدیالورود در مجلس حضور یافته و در جلسه هیات مختلط نفت شرکت کردم.
هیات مختلط ضمن قدردانی از زحمات و کوششهای من در خوزستان گفتند که دولت میخواهد باقیمانده انگلیسها را هم در مدت معینی از آبادان خارج کند، بنابراین شما باید بلادرنگ به طرف خوزستان حرکت کرده و در آنجا بمانید تا کار تمام شود.
من گلههایی را که از آقای دکتر مصدق داشتم مطرح ساختم و مشکلات کار را به طرز دقیقی در میان گذاشتم، از تجهیزات و تسلیحات انگلیسیها در حبانیه و شعیبیه و بصره و قبرس و دهانه خلیجفارس و در طول شطالعرب و سایر نقاط سخن گفتم؛ و مخصوصا یادآور شدم که در جلوی پالایشگاه آبادان سه کشتی جنگی لنگر انداخته که بزرگتر از همه آنها کشتی موریشس است (این کشتی به ظرفیت هشت هزار تن دارای هشتصد نفر سرباز و مجهز به ۲۴ دستگاه توپ ۱۵۰ میلیمتری بود.) دو کشتی «کروازور» (اژدرافکن) ۲۵۰۰ تنی هریک مجهز به هشت دستگاه توپ ۱۲۰ میلیمتری و اضافه بر آن مسلح به مسلسلهای هوایی و خودکاری هستند که به خوبی میتوانند از عهده یک رزم سنگینی برآیند، از اینها گذشته یکی دو کشتی جنگی دیگر در دهانه خلیجفارس و مصب شطالعرب لنگر انداختهاند.
در بصره دو کشتی نیروبر و مقداری قایقهای موتوری و تعداد زیادی تانک و زرهپوش، همچنین کشتی هواپیمابر آماده نگهداشتهاند، در خود خلیج نیز به طور تناوب کشتیهای جنگی وارد و خارج مییشوند. در قبرس چهار هزار چترباز پیاده شدهاند، در ایستگاه هوایی حبانیه و شعیبیه تعداد زیادی هواپیمای جت و شکاری آماده نبرد هستند، این موضوع نیز مورد تایید آتاشههای نظامی ما نیز قرار گرفته است.
بر تعداد افراد پیاده نظام قوای انگلیسی در بصره و سایر نقاط افزوده شده است، از مقدار خوارباری که روزانه برای آنها فرستاده میشود پی میبریم که مرتبا بر تعداد قوای انگلیسها افزوده میشود!....
اما در مقابل ما چه داریم؟... در برابر این همه تجهیزات، ما تنها دو کشتی دو هزار تنی بدون زره به نام ببر و پلنگ داریم که هیچکدام بیش از دو توپ ندارند و متاسفانه گلولههای این کشتیها هم نمیتواند در زره کشتی موریشس نفوذ کند. از این گذشته توپهای این کشتیها فاقد زره بوده و خدمه توپها به آسانی هدف گلوله قرار خواهند گرفت.
در آن جلسه از مجموع قوای نظامی در خوزستان نیز صحبت کردم و هدف انگلیسیها را به طور دقیق و روشنی تشریح کردم که چگونه میخواهند جزیره آبادان را اشغال کنند. آنها به همین منظور تمام مناطق نفتخیز و قسمتهای مختلفه خوزستان را تحویل داده بودند و تنها پالایشگاه آبادان را در دست داشتند، هدفشان این بود که پس از تجزیه جزیره آبادان، نفت خام از کویت آورده و در تصفیهخانه آبادان تصفیه نمایند.
اینجا این سوال مطرح میشد که پس ما در برابر این مشکل چه میتوانیم بکنیم؟
به همین جهت در آخر سخن افزودم تنها کاری که ما باید بکنیم، مقاومت است، مقاومت و فداکاری. ما باید به انگلیسها بفهمانیم که ارتش ایران و مردم استعمارزده خوزستان آنقدر پافشاری و مقاومت خواهند کرد تا پیروز شوند؛ و اگر خدای نخواسته یک سرباز انگلیسی بتواند در آبادان پیاده شود تنها هدیه ارتش و مردم به او خاکستر پالایشگاه آبادان است و بس.
آنگاه توضیح دادم که من احتیاج به دو گردان مهندس و سه گردان سرباز و چند هواپیما و چند توپ با کالیبرهای بزرگ دارم.
حرفهای من که تمام شد اعضای هیات مختلط از آقایان نجمالملک و سروری گرفته تا آقای صالح و دکتر معظمی و سایر اعضا هر یک شرحی بیان داشتند که میدانیم اگر جنگی دربگیرد اولین هدف تو خواهی بود، ولی با همه این حرفها نباید فراموش کرد که مملکت در موقعیت خطرناکی قرار گرفته روز فداکاری امروز است. تو باید برای سعادت ملت ایران به استقبال مرگ بروی. با توجه به اینکه شما با ما دوست هستی و ما نباید تو را به خطر دعوت کنیم معهذا چارهای نیست. امیدواریم خداوند تو و کشور را حفظ کند.
گفتم برای فداکاری آماده هستم و هماکنون هم حاضر به رفتن خوزستان هستم. بالاخره به اصرار پیشنهاد کردند که با دکتر مصدق ملاقات کرده و رفع دلتنگیها بشود، اما برای من خیلی مشکل بود که با او ملاقات کنم. گفتم آقای نخستوزیر، وزیر جنگ، رئیس کل شهربانی، رئیس ستاد، رئیس ژاندارمری و رئیس رکن چهارم در هیات مختلط شرکت کنند تا من مشکلات و موانع کار را بگویم و آنچه را که لازم دارم با اختیارات کامل در دسترسم بگذارند.
آقای صالح، رئیس هیات مختلط نفت، از اتاق بیرون رفته و با تلفن مطالب مرا با آقای نخستوزیر در میان گذاشتند. آقای نخستوزیر خواهش کردند که به منزل ایشان بروم و ضمنا گفتند همین الان دستور میدهم که وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش و رئیس شهربانی هم حضور یابند. من هنوز در هیات بودم و ساعت از یک بعدازظهر میگذشت از منزل نخستوزیر تلفن کردند که آقایان حاضر شدهاند و به آقای مکی بگویید که بیایند.
آقای صالح از پای تلفن آمد و پیام نخستوزیر را به من داد. هنوز گفتگوی ما به پایان نرسیده بود که دو مرتبه تلفن زنگ زد، این مرتبه دکتر معظمی را پای تلفن خواستند و گفتند وزیر جنگ و رئیس شهربانی حاضر هستند، بگویید آقای مکی هرچه زودتر بیایند.
هیات مختلط از من خواهش کردند که فورا بروم منزل نخستوزیر.
به محض اینکه وارد منزل نخستوزیر شدم آقای سپهبد نقدی، وزیر جنگ، نیز به اتفاق سرلشکر مزینی، رئیس کل شهربانی، وارد اتاق شده و دور تخت ایشان نشستیم.
من علت عدم حضور رئیس ستاد ارتش و رئیس رکن چهارم را جویا شدم. وزیر جنگ اظهار داشت، من وزیر جنگ هستم و هر تصمیمی که اتخاذ شود فورا به آنها ابلاغ میکنم، دیگر حضور آنها ضرورت ندارد، مشکلات کار را همانطور که در هیات مختلط گفته بودم بیان کردم. از شهربانی خواستم که یک عده افسر عالیمقام و چند افسر مجرب در اختیارم گذاشته شود. همانجا رئیس شهربانی گفت: «فردا سرتیپ آرتا و عدهای افسر و کارآگاه به طرف خوزستان حرکت خواهند کرد.» در مورد دفاع از پالایشگاه آبادان هرچه میگفتم مورد تایید نخستوزیر قرار میگرفت. مثلا میگفتم: «سربازها باید به حالت دفاع و آمادهباش درآیند.» آقای سپهبد نقدی فورا از آقای دکتر مصدق مطالبه دستور کتبی میکردند، همانجا پیشنویس میشد و همانجا ماشینشده آقای دکتر مصدق با یک شهامتی امضا میکرد و به سپهبد نقدی تسلیم میشد. در مورد تخریب پالایشگاه به وسیله مین، تصمیماتی گرفته شد و قرار شد که شرافتمندانه این موضوع الیالابد مکتوم بماند و همگی قول دادند؛ و به همین ملاحظه از بازگویی این راز برای خوانندگان معذرت میخواهم. راجع به هواپیمایی نیز تیمسار سپهبد نقدی گفت: «همین الان به نیروی هوایی دستور خواهم داد.» و چند گردان اضافی قرار شد از اصفهان و خرمآباد و بعضی نقاط دیگر بلافاصله به آبادان اعزام شوند.
مذاکرات تا ساعت دو و نیم الی سه بعدازظهر ادامه یافت. سه ساعت بعدازظهر با اعصاب کوفته و خسته و نسبت به وقایع آینده اندیشناک، منزل نخستوزیر را ترک کردیم.
روز بعد که پنجشنبه بود به ستاد نیروی هوایی رفتم. به اتاق سرتیپ سپهپور که وارد شدم گفتند: «دستورات تیمسار وزیر جنگ ابلاغ شده و ما از امروز ده فروند هواپیمای بمبافکن مجهز در فرودگاه تهران آماده کردهایم و سه فروند هواپیمای اکتشافی هم از کرمانشاه برای اکتشاف به اهواز انتقال داده خواهد شد.» و شرحی از احساسات خلبانهای نیروی هوایی بیان کردند که «در صورت بروز جنگ خلبانهایی که انتخاب شدهاند، خود و هواپیما را با بمب به کشتیهای جنگی انگلیس خواهند زد، در این صورت خلبان و هواپیما هم نابود خواهد شد، اما در مقابل هر خلبانی یک کشتی انگلیسی را نابود کرده است.»
بعدازظهر همین روز به طرف اصفهان حرکت کردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعدازظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز کردم. وقتی وارد آبادان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند: «قوای امدادی وارد خاک خوزستان شده است.»
همان شب یک گردان نظامی پالایشگاه را تصرف کرد و عبور و مرور در پالایشگاه تحت کنترل شدید نظامی قرار گرفت. تانکها، ارابهها و زرهپوشها موضعگیری کردند. سربازان خانهها را تخلیه کرده و در نخلستانها خوابیدند. فرمانده پادگان آبادان سرتیپ کمال و فرمانده پادگان خرمشهر، ناخدا دفتر، و فرمانده کل خوزستان، سرلشکر میرجلالی، بود.
افسران و کارآگاهان شهربانی نیز به موقع رسیده بودند. سرتیپ آرتا خود را معرفی کرد. عملیاتی که لازم بود نظامیها شب در پالایشگاه بکنند کردند، چهار توپ در چهار گوشه پالایشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالایشگاه را بکوبند. سرتیپ کمال نقشهای طرح کرده بود که در صورت بروز جنگ و پیاده شدن نیروی انگلیس مامورین مراقب شیرهای انبارها را به روی شطالعرب باز کرده کبریت روی دو میلیون و ششصد هزار تن مواد نفتی که در مخازن آبادان موجود بود بکشند تا این مواد محترقه کشتیهای جنگی را در میان آتش خود ذوب کنند.
روز بعد در باشگاه ایران برای کارمندان و کارگران آبادان نطق مفصلی کردم و مردم را برای فداکاری ترغیب و تشویق نمودم. در این نطقها چه گفتم، نمیدانم، ولی همینقدر میدانم که هرکس صدای مرا شنیده بود دست از جان شسته برای پیکار حاضر بود و آبادان یکپارچه احساسات شده بود. این موقعیت برای انگلیسها خیلی قابل مطالعه بود و میدیدند اگر بخواهند پالایشگاه را تصرف کنند پالایشگاه طعمه حریق میشود و به علاوه اگر به این کار مبادرت کنند جنگ سوم حتمی است.
من همان وقت در مصاحبههای خود به خبرنگاران گفته بودم که صدای اولین گلوله در خلیجفارس به منزله اعلام جنگ سوم جهانی است و کسانی که اولین شلیک را در خلیجفارس بکنند مسئولیت جنگ سوم جهانی را به عهده خواهند داشت.
الحق نظامیها و مردم خوزستان در جانبازی و فداکاری در راه میهن درس عجیبی دادند و من همانطور که در مجلس گفتهام اگر جنگی درمیگرفت، ننگ سوم شهریور ۲۰ را از دامان تاریخ ایران میشستند.
به هر حال روزها و شبها دقایق با نگرانی و تشویش میگذشت. روز نهم اطلاع پیدا کردم که انگلیسها همگی آماده حرکت هستند. اطفال و خانمها و بعضی از افراد انگلیسی با هواپیما و ... خارج میشوند، ولی یک دسته سیصد چهارصد نفری آنها که زبده بودند ماندهاند و اظهار داشتهاند که «چون وسیله رفتن در مدت ضربالاجل را نداریم؛ نمیتوانیم برویم.»
همان روز برای نخستین بار دستور داده شد که از ورود کارشناسان انگلیسی به پالایشگاه جلوگیری شود و جلوی اتاق هریک از آنها یک نظامی با تجهیزات کامل پاس میداد.
در آم موقع که آبادان برای دنیا یک مسئله حیاتی شده بود و مخبرین خارجی مثل مور و ملخ در آبادان وول میزدند، از من پرسیدند: «اگر فردا کارشناسان خارج نشوند چه خواهید کرد؟» گفتم: «جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بینالمللی نمیتوانند در ایران بمانند.»
باز از من سوال کردند که «اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه؟ خواهید کرد؟» گفتم: «اگر فردی از افراد ایران بخواهد بدون پاس وارد کشتی موریشس شود، فرمانده کشتی با او چه خواهد کرد؟» گفتند: «ممانعت خواهد کرد.» گفتم: «به چه مجوزی؟» یک مخبر آمریکایی گفت: «کشتی موریشس به منزله قطعهای از خاک انگلستان است که در آبهای عراق در صد متری آبادان لنگر انداخته است؛ بنابراین ویزا لازم دارد.» گفتم: «اگر فرد ایرانی اصرار به ورود به کشتی کرد و خواست با زور وارد شود چه میکنند؟» گفت: «او را به آب خواهند انداخت.» گفتم: «وقتی که مقررات بینالمللی اینطور اقتضا کند و نشود به یک قوطی کبریتی که روی آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلما کارشناسان انگلیسی هم در جزیره آبادان نمیتوانند بمانند و اگر اصرار کردند، پلیس به آنها اخطار خواهد کرد که بلادرنگ خاک ایران را ترک کنند. اگر اصرار در ماندن کردند با وسایلی که هماکنون آماده کردهایم آنها را به مرز عراق برده و در آنجا پیاده خواهیم کرد.» گفتند: «این تصمیم شماست یا تصمیم دولت ایران؟» گفتم: «فرق نمیکند تصمیم من و دولت ایران هردو یکی است.» مخبرین انگلیسی و جاسوسان شرکت سابق نفت این تصمیم را به کارشناسان ابلاغ نمودند.
بعدازظهر به من خبر دادند که دویست و ده نفر بقیه انگلیسها که تصمیم به ماندن داشتند به گمرک خبر دادهاند که فردا صبح عازم بصره خواهند شد. به اداره گمرگ توصیه کردم که در موقع بازدید و وارسی چمدانهای آنها زیاد سختگیری نشود، زیرا ۲۱۰ نفر انگلیسی عصبانی میخواهند خاک ایران را ترک کنند اگر سختگیری شود و خداینکرده یک نفر انگلیسی به مامورین ایرانی اهانت کند و یا زد و خوردی شود به روز جنگ حتمی است در این چهل و چند ساله خیلی از ایران بردهاند فرض میکینم هریک یک چمدان طلا هم میبرند، این هم روی آنها، با اینکه حکومت نظامی بود ساعت عبور هم برای آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهای خود را به گمرک برسانند.
شب برای کارگران و همچنین باشگاه ایران پیامی به کارمندان فرستادم که موقع خروج انگلیسها از آبادان از هر نوع ابراز احساساتی خودداری شود اصولا جلوی اسکلهها کسی ظاهر نشود همچنین همان شب مذاکره شد که ازچند نفر از روسای انگلیسی و مستر راس، رئیس پالایشگاه، در منزل آقا مهندس بازرگان به شام دعوت شود، هیات مدیره به پیشنهاد (دکتر فلاح) تقدیرنامهای تهیه کرده بودند که به مستر راس تسلیم نمایند. صبح وقتی این تقدیرنامه را نزد من آوردند گفتم اگر این تقدیرنامه روی میز شورای امنیت گذاشته شود سند محکومیت ایران خواهد بود، زیرا دولت ایران در اخطاری که به کارشناسان انگلیسی نموده قید کرده که، چون اخلال میکنند باید ایران را ترک گویند. اگر هیات مدیره آنها را تقدیر کند به این تقدیرنامه در شورای امنیت اتخاذ سند خواهند کرد و از همانجا با آقای دکتر مصدق تلفنا تماس گرفتم و ماجرای تقدیرنامه را گفتم، ایشان هم با من همعقیده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس کادویی از طرف دولت اهدا شود. فرستادیم یک تخته قالیچه خیلی خوب خریداری کردند و به آقای راس کادو داده شد. صبح روز بعد برای آنکه احساسات انگلیسها تحریک نشود، خودم برای مراسم خداحافظی نرفتم. هیاتمدریره و عدهای از روسای عالیمقام ایرانی آنها را در اسکله مرغابی (که بعد نام آن را اسکله خلع ید گذاشتند) رفتند و خودم با یک قایق موتوری از صبح تا ظهر جلوی اسکلهها را در حرت بودم تا مبادا کارگران دست به تظاهرات بزنند. انگلیسها میخواستند کشتی آنها که قرار بود به بصره برود، به اسلکلههای آبادان پهلو بگیرد، فرمانده نیروی دریایی با من مذاکره کرد و من گفتم بهتر است با قایقهای موتوری خودمان مسافرین را به کشتی که در وسط آب ایستاده برسانیم، عقیده نیروی دریایی هم همین بود و مدتی در اطراف این موضوع مذاکره شد و بالاخره نتوانستند ناخدا دفتری و همچنین سرتیپ کمال را متقاعد کنند که کشتی انگلیسی در اسکله ایران پهلو بگیرد، موقع حرکت این عده وضع عجیبی داشتند خیلی عصبانی، متفکر و متاثر بودند و بالاخره با هر کیفیتی بود بدون هیچگونه تظاهری با آرامش کامل حرکت کردند فقط ده نفر روسای آنها باقی ماندند که روز یازدهم مهر از خرمشهر با اتومبیل به طرف بصره حرکت کردند. موقع حرکت این ده نفر خودم برای خداحافظی در مراسم آن شرکت کردم و با آقای راس مراسم تودیع به عمل آمد شب قبل سر میز شام راس خیلی اظهار تاسف و تاثر میکرد که من بیست و چند سالی است که در ایران زندگی میکنم و آن وقت نگاهی به چراغ پالایشگاه کرد و گفت: ما این دستگاه را ساختیم و خیلی زحمت کشیدیم، آن را به شما میسپاریم از آن خوب نگهداری کنید. من تسبیح ظریفی که در دست داشتم به راس هدیه کرده سعی کردم که با شوخی و خنده به میهمانی خاتمه دهم. بالاخره ساعت ۱۱ روز یازدهم مهر بقیه کارشناسان انگلیسی خاک ایران را ترک گفتند.
یک ساعت بعدازظهر همان روز، چون قرار بود همراه دکتر مصدق به آمریکا بروم، با مردم خوزستان و کارگران و کارمندان خداحافظی نموده خاک خوزستان را ترک کردم و به ماموریتم در خوزستان خاتمه دادم و دیگر مداخلهای نداشتم. روز بعد گزارش کامل خلع ید را به مجلس دادم شب که پیچ رادیو را باز کردم. این نامه آقای دکتر مصدق را در رادیو شنیدم که نوشته بودند:
جناب آقای حسین مکی
نماینده محترم و عضو هیات مختلط مامور نظارت در اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت
در این موقع که آخرین افراد کارشناسان و کارمندان انگلیسی بدون بروز هیچگونه حادثه غیرمنتظره خاک ایران را ترک گفتهاند، لازم میدانم از زحمات و مراقبتهای مداوم و شبانهروزی جنابعالی که در گرمای شدید تابستان خوزستان از روی کمال ایمان و صمیمیت انجام وظیفه فرمودهاید قلبا تشکر کنم و توفیق خدمتگزاری بیشتر را برای جنابعالی آرزو نمایم.
یقین است ملت ایران این ماموریت تاریخی و مهم شما را هرگز فراموش نخواهد کرد. در خاتمه خواهشمندم به کلیه روسای ادارات دولتی و کارمندان و کارگران محبوب مناطق نفتخیز که از هیچگونه همکاری و وظیفهشناسی در این مورد مضایقه نکردهاند مراتب امتنان دولت و شخص اینجانب را ابلاغ فرمایند. دکتر محمد مصدق – ۱۳ ر. ۷ ر. ۱۳۳۰