arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۶۰۲۶
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۲۷ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۲۶۸ / توصیف آتشنشانی هلند در ۱۳۱ سال پیش به روایت شاه قاجار

لوله‌های مدادپاک‌کن را در این محوطه جلوی عمارت که اطرافش هم عمارت‌های بلند است کشیدند به بالای بام‌ها، تلمبه‌چی‌ها رفتند بالا، آب‌پاشی کردند. مثل تلمبه‌چی‌های ورشو بودند، چیزی که این‌جا علاوه بود این بود که یک چرخ بخاری داشتند که با آن چرخ آب را به لوله‌های مدادپاک‌کن می‌کنند زور و قوتش زیادتر و خیلی آب را دورتر می‌برند. طنابی داشتند که وقتی یانقین بشود و مردم بخواهند از پشت‌بام پایین بیایند به یک چوبی است که قلعه دارد و در تمام عمارت‌های این شهر آن چوب هست، برای همین کار طناب را به آن چوب بستند و از آن بالا پایین آمدند. زیر آن طناب را هم یک تکه توری می‌کشند که اگر آدم زمین بخورد در آن تور بیفتد. یک کیسه هم درست کرده بودند که به آن مرتبه‌های بالا محکم می‌بندند و از آن‌جا آدم توی آن کیسه می‌رود و به راحتی می‌آید پایین. این‌جا هم آویزان کردند و آدم از آن تو آمد پایین. یک آدمی را هم به خیال این‌که سوخته است میان یک جایی گذاردند، هی دور این محوطه گرداندند، خنده‌دار بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۲۶۸ / توصیف آتشنشانی هلند در ۱۳۱ سال پیش

سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید برویم هتل دویل که حکومت‌نشین است آن‌جا ناهار بخوریم. این هتل دویل عمارتی بوده است که در عهد قدیم سلاطین هلاند [هلند]و ولیعهد و پرنس اُرآنج در این‌جا منزل می‌کرده‌اند، بعد که این‌جا را به دولت بخشیده‌اند حاکم‌نشین شده که تمام امورات حکومتی در این‌جا می‌گذرد و رسیدگی به امورات شهر در این محل است.
صبح برخاسته رخت پوشیده سوار کالسکه شده رفتیم. دور هم بود رسیدیم. عمارتی دو مرتبه [طبقه]، از پله بالا رفتیم وارد طالاری شدیم. چندان عمارت تعریفی نیست. از قدیم ساخته‌اند، یک طالار بزرگ است کله‌اش یک شاه‌نشین دارد ستون می‌خورد رو به این طالار، که در این شاه‌نشین صندلی زیاد چیده بودند. این صندلی‌ها برای مشورت روز‌ها است که وزرا در این‌جا شور می‌کنند. پرده‌های نقاشی کار قدیم صورت سلاطین هلاند و پادشاه حالیه در این طالار بود. دور تا دور این طالار بزرگ را میز چیده بودند و روی میز نقشه‌های چاپی قدیم این شهر هلاند را با اشخاص که در آن وقت بوده‌اند چاپ زده با صورت عمارت‌های قدیم این‌جا را گذارده بودند. تا ما وارد اطاق شدیم حاکم آمد عرض کرد که «این مهندس که این‌جا حاضر است باید تمام این پرده‌ها و صورت‌های چاپی را که از چه عهد است و اشخاصی که در آن وقت بوده‌اند برای شما معرفی کند.» من دیدم می‌خواهند به این کار پنج ساعت مرا معطل نمایند، با مهندس و حاکم و یک نفر دیگر دور میز‌ها بنا کردیم به گردش کردن از هر میزی دو صورت برمی‌داشتم و می‌پرسیدم و حاکم و مهندس و آن یکی دیگر معرفی می‌کردند. می‌انداختم می‌رفتم سر میز دیگر. این کار را در یک ربع ساعت از سر باز کردم.
بعد آمدم به اطاق پهلوی این طالار که محل تحریر حاکم است. اطاقی است، قلم و کاغذ و میز و تحریر و کتاب و صندلی دارد. تلگراف، تلفن، همه چیز داشت. در این‌جا پرده‌های نقاشی هم بود، خوب کار‌ها نبود، اما از پرده‌های قدیم تاریخی است. قدری آن‌جا هم گردیدیم، بعد حاکم آمد عرض کرد: «اگر میل دارید تلگراف کنم، تلمبه‌چی‌ها [آتش‌نشان‌ها]حاضر شوند این‌جا آب بپاشند تماشا کنید. تا تلگراف کنیم در پنج دقیقه حاضر می‌شوند.» یقین داریم که این‌ها را خبر کرده‌اند از پیش که حاضر باشند. لباس پوشیده‌اند و مخصوص امروز است. برای اشتباه [رَدگم‌کنی]به ما عرض کرد تلگراف کنم. گفتم تلگراف کن. فورا خود حاکم تلگراف زد. نمی‌دانم این پُشت‌مُشت‌ها کجا قایم شده بودند که فورا رسیدند. در غیر این موقع یقین با تلگراف پنج ساعت بعد هم حاضر نمی‌شوند. خلاصه آمدند، لوله‌های مدادپاک‌کن را در این محوطه جلوی عمارت که اطرافش هم عمارت‌های بلند است کشیدند به بالای بام‌ها، تلمبه‌چی‌ها رفتند بالا، آب‌پاشی کردند. مثل تلمبه‌چی‌های ورشو بودند، چیزی که این‌جا علاوه بود این بود که یک چرخ بخاری داشتند که با آن چرخ آب را به لوله‌های مدادپاک‌کن می‌کنند زور و قوتش زیادتر و خیلی آب را دورتر می‌برند. طنابی داشتند که وقتی یانقین بشود و مردم بخواهند از پشت‌بام پایین بیایند به یک چوبی است که قلعه دارد و در تمام عمارت‌های این شهر آن چوب هست، برای همین کار طناب را به آن چوب بستند و از آن بالا پایین آمدند. زیر آن طناب را هم یک تکه توری می‌کشند که اگر آدم زمین بخورد در آن تور بیفتد. یک کیسه هم درست کرده بودند که به آن مرتبه‌های بالا محکم می‌بندند و از آن‌جا آدم توی آن کیسه می‌رود و به راحتی می‌آید پایین. این‌جا هم آویزان کردند و آدم از آن تو آمد پایین. یک آدمی را هم به خیال این‌که سوخته است میان یک جایی گذاردند، هی دور این محوطه گرداندند، خنده‌دار بود.
بعد آمدیم به آن طالار اولی که میز صورت‌ها را چیده بودند. ویس امیرال [دریاسالار]کَرامِر، رئیس بحری کل هلاند، هم بود. از ایرانی‌ها مخبرالدوله، مجدالدوله، امین‌خلوت، ناصرالملک، میرزا محمدخان، میرزا عبدالله‌خان، مهندس‌الممالک بودند. ناهار مختصری خوردیم. بعد سوار کالسکه شده راندیم. حاکم و مهمان‌دار هم پهلوی من بودند. خیلی که راندیم دور بود رسیدیم به کنار دریایی که این‌جا لنگرگاه کشتی تجارتی است. دولت هلاند دولت بحری است. خیلی عمل دریایی هلاند از قدیم مستحکم بوده است، حالا هم خیلی مستحکم است. مراودات تجارتی با اغلب از دولت‌ها دارد. در هندالغرب کلونی‌های زیاد دارد. مثل جاوه، سماتره، برنئو و بعضی جزیره‌های کوچک کوچک که در ماهی دو مرتبه کشتی این‌ها به این جزایر می‌رود و تجارت کرده مراجعت می‌کند و یک ماه هم در این‌جا متوقف است. خیلی عمل کشتی و بحری هلاند مستحکم است. خلاصه در این لنگرگاه تجارتی پیاده شدیم. فرش کرده بودند زمین را، رفتیم، سر راه عملجات غریبی ایستاده بودند، قدکوتاه شبیه به ترکمان‌ها و چینی‌ها و بربری‌ها، مثلا ده دوازده نفر این‌ها شبیه بودند به حاجی ترکمان مجدالدوله، این‌ها از اهل مله هستند، زبان را این جنرال مهمان‌دار ما خوب می‌داند، چون سی سال در همین مله مامور بود و جنگ کرده بود و آن‌جا مانده بود و در همان‌جا هم جنرال شده است. با این‌ها حرف زدیم. مسلمان هستند. خیلی از دیدن ما خوش‌شان آمد که هم‌مذهب خودشان را دیده‌اند. نماز می‌خواندند. گفتم نماز خواندند، الحمد را خواند، الله‌اکبر سبحان ربی‌العظیم و ... را درست خواندند، اما لهجه غریبی داشتند شکسته می‌خواندند. پرسیدم: «بعد از محمد کی خلیفه است؟» نمی‌دانستند، همان محمد را می‌دانستند. از جلوی آن‌ها گذشته رفتیم به کشتی بزرگی که تازه از هندالغرب آمده و باید یک ماه در این‌جا بماند. اسم این کشتی «ام‌ما» است. چون زن پادشاه هلند اسمش ام‌ماست اسم این کشتی را هم ام‌ما گذارده‌اند. اغلب اهالی این شهر از عمل کشتی با اطلاع هستند. این کشتی‌ها می‌روند به دریای مارسیل و مدیترانه آن‌جا قدری توقف می‌کنند. بار می‌گیرند، از تنگه سوئیس می‌رود از جزیره سیلان می‌گذرد بعد از تنگه سنگاپور می‌رود داخل متصرفات خودشان که جاوه و سماتره و ... باشد می‌شوند. از این‌جا تا متصرفات خودشان هم یک ماه یک ماه‌و‌نیم راه است. اسباب جرواثقال که بار را از خشکی بیرون دریا حمل به کشتی به دریا می‌کند دیدیم که به کار انداخته بودند و متصل از بیرون بار را داخل کشتی می‌کرد و از کشتی بیرون می‌آورد. چیز غریبی بود هر قدر بار سنگین باشد حمل می‌کند! خلاصه بالا و پایین کشتی را مفصلا گردش کرده بعضی اطلاعات تحصیل کردیم. قدری هم در اطاق کشتی نشسته راحت [استراحت]کرده آب سردی خوردیم. یک کشتی هم پهلوی این کشتی از این بزرگ‌تر بود که او را هم بارگیری کرده بودند که یک هفته دیگر به سمت متصرفات خودشان حرکت خواهند کرد.
بعد آمدیم پایین در یک کشتی دودی کوچک نشستیم، رفتیم توی دریا. سه کشتی بادی بخاری جنگی بود که توی این‌ها شاگرد‌ها تحصیل علم بحری می‌کنند. نایب امیرال‌ها، صاحب‌منصب‌های بحری توی آن کشتی‌ها بودند. موزیک می‌زدند، توپ داشتند، برای تشریفات ما می‌انداختند. شاگرد‌ها عملجات کشتی رفته بودند بالای چوب‌ها و دکل‌ها هورا می‌کشیدند و کلاه برداشته بودند. از دور این سه کشتی گذشتیم. بعد برگشته از همان راه که سوار این کشتی شده بودیم به پایین آمده سوار کالسکه شده رفتیم برای کارخانه کشتی‌سازی و لنگرگاه‌های کشتی‌های جنگی.
اسم کشتی جنگی که در این‌جا دیدیم و حالا مدرسه بحری شده است «امیرال دِواس نااِر». این کشتی سابقا کشتی جنگی معتبری بوده است و حالا مدرسه بحری شده که حرکت نمی‌کند و اطفال در آن‌جا تحصیل علم بحری می‌کند. قدیما امیرال معتبری بوده است که اسم این کشتی را به اسم آن امیرال گذارده‌اند. خلاصه رسیدیم به کارخانه، پیاده شدیم امیرال جلو افتاد، هی بی‌خود ما را پیاده این طرف و آن طرف، جا‌های بی‌معنی و جا‌هایی که پر از تخته و پر از ذغال بود می‌برد. خیلی راه رفتیم. ناهار خورده این همه راه خسته شدیم، کم مانده بود پاهای‌مان از حس بیفتد. بالاخره رسیدیم به یک انباری که اسباب‌های دریا از توپ و ... در آن بود. چیز غریبی که دیده شد ترپیل بود. این ترپیل چیزی است که نزدیک ده سال است اختراع کرده‌اند. چیزی است به شکل ماهی ساخته‌اند، توی آن ماشین و بعضی اسباب‌ها قرار داده‌اند و سر آن ماسوره‌ایست که هر اندازه که بخواهند مثلا در دویست ذرعی، پانصد ذرعی، صد ذرعی که بترکد به آن اندازه ماسوره را می‌گذارند، مثل توپ است و توی این باروط و بعضی چیزهاست. میخی به سر این ترپیل است که سر آن میخ سوزنی است و آن سوزن به چاشنی می‌خورد. هر وقت این ترپیل رسید به کشتی دشمن و آن پیچ سر ترپیل خورد به بدن کشتی آن چاشنی آتش گرفته ترپیل می‌ترکد.
این‌ها را که تماشا کردیم آمدیم به کشتی جنگی که اسمش را نوشته‌ایم. پله تیزی داشت رفتیم بالا. این کشتی از جنگ معاف و در همین نقطه متوقف است. یک نایب‌امیرال و معلم در این‌جا بچه‌ها و اطفال را درس بحری می‌دهند. توپ مشق می‌کنند مشق تفنگ می‌کنند. بالا و پایین کشتی را گردش کردیم. بچه‌ها مشق تفنگ و توپ و ژیمناستیک کردند. طناب‌های دکل را گرفته رفتند بالا، خیلی خوب مشق کرده تماشا کردیم. بعد آمدیم پایین، پیاده می‌آمدیم. عکاسی حاضر شده بود، دو سه شیشه عکس انداخت. بعد از جلوی عمارت وزارت بحریه گذشتیم. آن‌جا یک قایق مقبولی حاضر کردند. سی نفر پاروزن داشت با همراهان توی قایق نشسته راندیم برای منزل که هتل امستل است. قدری که راندیم رسیدیم دربِ هتل امستل پیاده شدیم. با حاکم و مهمان‌دار دست داده رفتند. خودمان آمدیم بالا منزل خودمان.
این هتل امستل پنج مرتبه است. قدری منزل راحت شدیم. امین‌السلطان، صدراعظم، وزیرخارجه، وزیر داخله هلاند را که پادشاه فرستاده بود بیایند پیش ما اظهار خصوصیت کنند با نظر آقا آوردند حضور، اسم صدراعظم «هارت سِن» است. اسم وزیر داخله «بارون ماکه» است. حالا تشریح صورت این‌ها را بکنیم؛ آن که وزیر خارجه است مرد کوتاه‌قدی است هفتاد هشتاد سال از عمرش می‌گذرد. خیلی مرد زیرک دانای ظالمی است. پلتیک‌دان است. توی چشم‌های سرخی دارد. بینی بلندی دارد. رویش سبز رنگ است. قدری شبیه است به میرزا جعفرخان مشیرالدوله، تمام زنخ [چانه]را با سبیلش می‌تراشد. در زیر گوشش طرف راست و چپ چند دانه موی ریش دارد که خیلی شبیه است به... نه نه مولای گیس سفیدِ انیس‌الدوله، خیلی هم تلخ هست، اما صدراعظم وزیر داخله، آن هم مرد بلندی نبود، روی سفیدی داشت. سنش هم شصت سال می‌باشد. ریش و سبیلش را هم تمام می‌تراشد. آدم خوش‌مزه خوش‌صحبتی بود. این‌ها هم مرخص شده رفتند. در ساعت هفت باید برویم به خانه شخصی حاکم با لباس رسمی آن‌جا شام بخوریم. در ساعت مذکور لباس رسمی پوشیده امین‌السلطان و سایر آدم‌ها لباس پوشیده کالسکه نشسته رفتیم.
رسیدیم به خانه حاکم. خانه عالی بود. زن حاکم که «مادام تین هون» است آمد جلو دست دادیم رفتیم بالا، اغلب از معتبرین شهر جنرال‌ها، امیرال‌ها، صدراعظم، وزیر امورخارجه با لباس رسمی حاضر بودند. رفتیم سرِ شام، شام بسیار خوبی خوردیم. صدراعظم به سلامت ما نطق مفصلی کرده و تستی [پیکی]خورد. ما هم به سلامت پادشاه هلاند تستی خوردیم. خیلی خوش گذشت و شام تمام شد. زنِ حاکم دستِ راست ما نشسته بود، پیر است، پنجاه‌و‌پنج سال دارد. بدگِل است. پرحرف می‌زد. تن و بازو و سینه و ساعدش تمام باز بود، چاق و سرخ سفید بود. تعجب است، این زن‌های فرنگی با وجود پیری تن و بدن‌شان سرخ و سفید چاق خوب مثل آدم‌های چهارده ساله می‌مانند! خیلی شبیه بود به خواهر‌های تاج‌الدوله، اگر آن‌ها هم لخت بشوند همین‌طور می‌شوند. قدری سیگار کشیدیم و راه رفتیم، رفتیم به اطاق مخصوص زن حاکم، جد زن حاکم امیرال رای‌تِر بوده است. خود حاکم هم افتخارش به این است که جد زنش امیرال رای‌تر است. توی این اطاق قفسه قفسه‌های زیاد بود که شکل زن حاکم و مادربزرگ و کسانش را که چطور زندگی کرده‌اند، چطور شام خورده‌اند، چطور زاییده‌اند، چطور زندگانی کرده‌اند، کوچک کوچک مثل عروسک ساخته‌اند و پشت این قفسه‌ها گذارده بودند. تماشا کردیم.
بعد سوار کالسکه شده آمدیم برای کنار آب، به جهت آتش‌بازی. خیلی با کالسکه راندیم تا رسیدیم به کنار کانال و آبی، از کالسکه پیاده شدیم رفتیم به کشتی بخار کوچکی، آب هم در این‌جا خیلی وسعت پیدا کرد، قدری کشتی بخار جلو رفت، هوا خیلی سرد بود اگرچه پالتو داشتم، اما بالاپوش کم داشتم. دور تا دور ما جلو، عقب و دست راست و دست چپ ما پر بود از جمعیت، هر کدام یکی دو چراغ داشت. کشتی‌های بخار همین‌طور پر از جمعیت و چراغان بود، تمام روی این آب را چراغان کرده بودند. چقدر مقبول و خوب، آتش‌بازی زیادی از فشنگ و آتش‌بازی‌های رنگ به رنگ و ... کردند. خیلی تماشا داشت و این عبارت را با آتش‌بازی در روی تخته نوشته بودند: «وِل کم» یعنی خوش آمدید. اسم کشتی‌ها هم «سِرِس» بود. حاکم و مهمان‌دار در سر شام شراب زیاد که می‌خورند زود مست می‌شوند. به‌خصوص حاکم، امشب هم حاکم مست شده بود هم مهمان‌دار، حاکم حرف می‌زد با ما، می‌گفت: «این مردم را که می‌بینید تمام رعیت من هستند» و می‌خندید. توی یک قایقی جمعیت زیادی از هلاندی نشسته بودند آمدند پهلوی کشتی ما بنا کردند به خواندن آواز ملتی خودشان، خیلی خوب آوازی بود، می‌خواندند، حاکم هم بنا کرد به خواندن و برگرداندن. آواز آن‌ها خیلی بامزه بود. مهمان‌دار هم مست بود و می‌خندید. حاکم قد کوتاهی دارد. ریش و سبیل سیاهی دارد. ریشش یک قبضه است، زلفش بلند است. چشم‌های آبی گود گیرنده‌ای دارد. بسیار آدم با عقل، ظالم، گرم، خوش‌صحبت خوبی است، خیلی عاقل است و مطلب‌دان. مرد‌های فرنگی را که در این سفر دیدیم تمام دهن‌های آن‌ها بو می‌داد، اما زن‌ها را، چون ندیده‌ام نمی‌دانم چطورند.
زن حاکم هم لباس رسمی خودش را کند و لباس غیررسمی پوشید با ما توی کالسکه نشست آمد. این‌جا هم بود. آتش‌بازی خیلی طول کشید و تمام شد و هوا هم سرد بود. از کشتی بیرون آمدیم، رفتیم توی کالسکه، زن حاکم هم با ما تا هتل توی کالسکه نشست و آمد درب هتل، آن‌جا دست دادیم او رفت و ما آمدیم منزل خوابیدیم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]هم به گردش توی شهر و با کشتی در رودخانه خیلی گشته بود. با مهدی‌خان اکبرخان هم توی قایق کوچکی با یک پسره فرنگی نشسته بوده است، زیر پل که رفته بوده است به آن طرف برود یک کشتی بخار آمده بوده است بگذرد کم مانده بوده است قایق اکبرخان غرق بشود.


منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۲۵۴-۲۶۰.

نظرات بینندگان