arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۱۴۰۸۸
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۲۰ - ۰۲ ارديبهشت ۱۴۰۰
«مسافرت در داخله تهران»، در ۸۸ سال پیش؛

قسمت ۷/  کشیش گفت: بدی‌های بعضی ارامنه را به خوبی‌های میرزا ملکم خان ببخشید

دربِ مقابل درِ کلیسا بود...  ما از لای در باریک شدیم و رفتیم تو... در این اثنا یک آخوند ارمنی طلبه اچمیازین وارد شد، همه برخاستیم و تواضع کردیم... تازه ناهار ما تمام شده و عازم حرکت بودیم که کشیش مزبور نزد ما آمده احوال‌پرسی کرد جواب گفتیم. مرد مطلع تاریخ‌دانی بود... خیلی قدوم ما را تهنیت گفت... موقعی که خواستیم برخیزیم آقای کشیش گفت: «شما بدی‌های بعضی ارامنه را به خوبی‌های میرزا ملکم خان ببخشید.» من گفتم: «گذشته‌ها گذشته، امید است در آتیه جبران شود.»...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در منتها الیه کوچه ارامنه دستِ چپ به کوچه باریکی رسیدیم، دربِ مقابل درِ کلیسا بود و پیرمردی دمِ در نشسته بود. آقای فیلسوف به پیرمرد نزدیک شده به نحوی صحبتی با او کرد و پیرمرد سری جنبانید و ما از لای در باریک شدیم و رفتیم تو. مقبره‌ای در آن‌جا دیدیم که سنگ مرمر بزرگی بر آن نهاده‌اند. از پیرمرد یک سینی و یک پشقاب تقاضا کردیم فورا آورد و نشستیم خربزه بی‌مزه خود را قاچ کرده یک لایه جلوی پیرمرد گذاشتیم به عذر بی‌دندانی نپذیرفت.

دکتر از حال پیرمرد پرسید، اظهار خستگی از دنیا کرد سبب پرسیدیم معلوم شد؛ دو پسر داشته یکی در جنگ اردبیل و دیگری در شبی که پارک اتابک را برای دستگیری ستارخان محاصره کرده بودند کشته شده است خودش سال‌ها نوکر طومانیانس‌ها بوده و چند سال است که از نوکری دست کشیده معتکف آن مقام شده است.

دکتر پرسید: «چند سال دارید؟»

گفت: «تقریبا هشتاد سال.»

بنیه صحیح و مزاج سالم را او را تبریک گفتیم.

گفت: «شما امروز مرا می‌بینید در جوانی با ده سوار برابری می‌کردم.»

دکتر به شوخی گفت: «امروز هم دست به تیر شما بد نباید باشد.»

گفت: «خیر، خدا می‌داند چند سال است دستم به تفنگ نرسیده است. هشت سال قبل یک قبضه ماوزر که از عهد یفرم‌خان به من داده بودند در خانه ما بود از ترس این‌که اداره نظمیه منازل را تفتیش کند آن را هم فروختم.»

دکتر گفت: «پس شنیده‌ایم شما اسلحه خودتان را پنهان کرده‌اید.»

یارو پیرمرد خنده‌اش گرفت و گفت: «راست می‌گویند که این مسلما‌ن‌ها خیلی اللم قللم هستند.»

من ترسیدم هنوز ناهارمان تمام نشده برای شوخی‌های دکتر، یارو عذر ما را بخواهد. به دکتر دندان‌قروچه رفتم. سخن را کوتاه کرد. در این اثنا یک آخوند ارمنی طلبه اچمیازین وارد شد، همه برخاستیم و تواضع کردیم جناب کشیش چند کلمه ارمنی با او صحبت کرد و از پیش نظر ما رفت. تازه ناهار ما تمام شده و عازم حرکت بودیم که کشیش مزبور نزد ما آمده احوال‌پرسی کرد جواب گفتیم. مرد مطلع تاریخ‌دانی بود همین که خود را به او معرفی کردیم خیلی قدوم ما را تهنیت گفت و اظهار کرد:

این الفت و محبت که امروز از طرف شما تجدید شده قرن‌ها متروک شده بود همان‌طور که از عهد خسروپرویز یعنی صدر اسلام تا زمان شاه عباس کبیر متروک بود؛ خسروپرویز پادشاه عظیم‌الشأن ایران آن‌قدر به ایرانی‌ها محبت داشت که مردم به او طعنه می‌زدند و می‌گفتند زردشتی نیست عیسوی است همین‌طور در عهد شاه عباس کبیر بعد از آن‌که روس‌ها ارامنه قفقاز را سخت در فشار گذاردند پادشاه عظیم‌الشأن صفوی ارامنه را به ایران دعوت و منتهی درجه مهربانی را کرد. خسروپرویز اگر با نظر سیاسی و ملک‌داری ارامنه را نگاهداری کرد شاه عباس صفوی از نظر اطاعت مذهبی به ما مرحمت داشت زیرا حضرت محمد (ص) درباره ما ارامنه دست‌خط مرحمت‌آمیزی فرموده است که اصل آن نزد ما مضبوط و محفوظ است و سفارش کرده است ما را آزار نکنند. بعد از این دو پادشاه بزرگوار ایران که مرحمت‌شان ما را نسبت به ایران صمیمی و صادق و خدمت‌گزار ساخته بود از ظهور عهد همایون اعلیحضرت شاهنشاه پهلوی ارواحنا فداه متشکریم که کدورت‌ها و دوری‌ها به الفت و محبت تبدیل یافته هم مسلمان‌ها جلفیِ پاره جوانان ارمنی را فراموش کردند و هم ما تحقیراتی را که متعصبین می‌کردند از خاطر محو کردیم و برادرانه در ظل لوای وحدت و عظمت ایران ترقی و تعالی ملت ایرانی اعم از ارمنی و مسلمان و مجوس و یهودا را خواستاریم. و این تشریف‌فرمایی آقایان به منزل برادران ارمنی خودشان نیز از برکت تمدن عصر پهلوی و حاکی از اخوت و برادری است.

طولی نکشید بساط چای را گستردند و یکی دو فنجان چای خورده و از مسافرت خودمان با آقای کشیش صحبت کرده و ایشان وعده کردند در مراجعت با ما در زمینه تاریخ و ادبیات مشترک باستانی ایرانی و ارمنی صحبت بدارند.

من گفتم: «همین که به شمال شهر رسیدیم البته به تماشای موسسات ارامنه از قبیل کلیسا و کلوپ ارامنه و مدرسه آن‌ها خواهیم رفت و مخصوصا با ایشان آمد و رفت و دید و بازدید خواهیم کرد.»

موقعی که خواستیم برخیزیم آقای کشیش گفت: «شما بدی‌های بعضی ارامنه را به خوبی‌های میرزا ملکم خان ببخشید.»

من گفتم: «گذشته‌ها گذشته، امید است در آتیه جبران شود.»

با آقای کشیش خداحافظ کرده خواستیم انعامی به پیرمرد بدهیم قبول نکرد. از درِ نمازخانه خارج به طرف همان راهی که آمده بودیم بازگشتیم و همین که به بازارچه گود زنبورکخانه رسیدیم به طرف گود مزبور روانه و آن خانه‌های گلین را در ته خندق‌های قدیم تماشا کردیم و سیاحت باغ ایلچی را به وقت دیگر محول ساخته روانه منزل خود شده دو ساعت به غروب مانده به کاروانسرای دالان‌دراز برگشتیم.

ادامه دارد...

منبع: مرتضی فرهنگ، خواندنیها، شماره پنجاه‌ویک، سال نهم، شماره مسلسل: ۴۶۴، شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۲۸، ص ۱۶.

نظرات بینندگان