
محمدرضا بیاتی/ انتخاب: ناصر تقوایی درگذشت؛ هنرمندی اندیشمند و کاربلد در نویسندگی، ادبیاتشناسی و کارگردانی در سینمای مستند و داستانی؛ اما او با یک ویژگی یگانه از دیگر همتایان متمایز میشود: تقوایی بهعنوان سرسختترین معترض سانسورها در یادها خواهد ماند؛ کسی که بسیار به آزادی اندیشه متعهد بود و باور داشت سانسور اغلب با نقاب دروغین اخلاق و مصلحت، علم و فرهنگ و هنر را به غل و زنجیر میکشد. او تا پایان عمر در پایبندی به این عهد، خستگیناپذیر ماند، هرچند برخی این سماجت و پایداری را انعطافناپذیری و ناسازگاری او در مقابله با واقعیت تلقی کرده باشند؛ عاملی که تاریخ فرهنگی ایران را از آثار درخشان و ماندگار، اما ناآفریدهی یک هنرمند اصیل و خلاق محروم کرد، با اینوجود، چنانکه گفتهاند، او این پایمردی را دشواری آزادهزیستن میدانست.
تقوایی تنها معترض نبود. اهل تأمل و تحلیل دربارهی محدودسازیهای عقلستیزِ فرهنگی هم بود. در برخی گفتگوها-که از او باقی مانده- با نگاهی روانشناختی به ریشهها و پیامدهای ویرانگر سانسور پرداخته است. با اینحال، گاهی روایاتی از تقوایی نقل شده که حتی این متفکر نکتهسنج و باریکبین هم در فهم چراییِ بعضی سانسورهای عجیب و بیدلیل، در مانده است؛ از اصرارهای بیمنطق مسئولان دستگاه ممیزی در حذف یک کلمه تا حساسیتهای بیمارگونه به برخی جزئیات خاص که حتی با معیارهای حاکم هم هیچ توجیهی نمیتوان برای آنها یافت. البته تحلیلگران در چنین مواردی معمولاً به دلایل پنهان و آشکار سیاسی متوسل میشوند، اما من میخواهم به یک دلیل روانشناختی بپردازم؛ در جایگاهی کسی که دانشآموختهی روانشناسی و زبانشناسی است و -در جایگاه فیلمساز- تنها توانستهام یک فیلم داستانی خود را به سرانجام برسانم و تجربهای بیواسطه در مواجهه با دستگاه ممیزی داشتهام.
در جوامع انسانی همواره دغدغهی آسیب اخلاقی وجود داشته است و کسانی که مدعی باور به آزادی مطلق هستند هم در عمل به دلایل مختلف به برخی محدودیتها بهناچار تن میدهند؛ اما آنچه در مواجهه با دستگاه ممیزی و سانسور، همیشه و همهجا، اعتراضانگیز و تنشزا بوده تحمیل ممنوعیتهای نامعقولی است که آسیب عینی و سنجشپذیری نداشتهاند و انگیزههای دیگری را دنبال میکردهاند؛ اما آنچه میخواهم به آن اشاره کنم، بزرگترین خطر ممیزی خردستیز است؛ یعنی شکلگیری شخصیت یا حاکمشدن نگرشی در دستگاه ممیزی که میتوان آن را "سنخ مَنشی مُردهگرا" نامید.
اریک فروم، روانشناس نامدار، در یکی از آثارش با نام آناتومی ویرانگری انسانی (۱۹۷۳)، منش مُردهگرا necrophilous را در برابر منش زندهگرا biophilous قرار میدهد. او این مفهوم را به معنای تمایل روانی عمیق به مرگ، تخریب و موجودات نا-زنده تعریف میکند، به این معنی که فرد شور و اشتیاقی عجیب به تبدیل هر چیز زنده به غیرزنده دارد و مجذوب هر چیز مُرده، پوسیده، فاسد و بیمار است.
کسانی که گرایش به منش مُردهگرایی دارند با این ویژگیها شناخته میشوند: به جای خلاقیت و رشد، اعتقاد افراطی به نظم و قانون به معنای اِعمال قدرت و زور دارند، در گذشته زندگی میکنند و ناتوان از لذتبردن از زمان حال یا استفادهی سازنده از آن هستند، علاقهی افراطی به تکنولوژی و روابط مکانیکی دارند و از هر پدیدهی پویایی، دوری میکنند، تمایل به کنترل و مالکیت دارند و دوست دارند روابط انسانی را تخریب کنند.
این خصلتها ممکن است متحجران را به یاد بیاورند که در فرهنگ ما به خوارجمسلکی معروفاند، اما اریک فروم این خصلت را یک منش اجتماعی میداند که پیامد جوامع صنعتی و سرمایهداری است و باعث خواهد شد قابلیت طبیعی انسان در عشق به زندگی، سرکوب شود و بمیرد.
در واقع، فارغ از تفاوت در برداشت سنتی یا صنعتی، حاکمیت این گرایش در دستگاه ممیزی عقلستیز و سلطهی این منش در شخصیت سانسورکنندگان به نوعی ویرانگری انسانی میانجامد که اساساً با پویایی زندگی ضدیت دارد و از هر خلاقیتی گریزان و هراسان است و مسئله دیگر ارتباطی به اخلاقیات، قدرت و حتی مصلحت ندارد. چنین نگرشی تنها میخواهد به آیینهای سفت و سخت پایبند باشد و مانع نوآوری یا تغییر شود و هیچ اعتنایی به معنای انسانی که در پشت آن آیینهاست ندارد.
سنخ منشی مُردهگرا در ادبیات سیاسی ایران با نام تندروها گره خورده است و از قلمرو فرهنگ فراتر رفته است. بارها از مردم یا دولتمردان و سیاستپیشگان غیرتندرو شنیدهایم که این گروه تندرو از هر چیزی که به سود مردم باشد یا آنها را شاد کند ناراحت میشوند و سعی در تخریب آن دارند در حالیکه این رفتار برای بسیاری هیچ توجیهی ندارد و قابل فهم نیست. با این توصیف، بنظر میآید که نه فقط مسئلهی تقواییها با سانسور، که بیشتر بحرانهای اجتماعی و سیاسی ما بدون شناخت آناتومی ویرانگری تندروها و حل آن، پایانپذیر نیست.
محمود دولتآبادی ناصر تقوایی را کارگردان دانا و موفقی میخواند و به دورهای که از آن سربرآوردند اشاره کرده و میگوید: ما داریم تمام میشویم و حیف شد که شرایط اجازه نداد آدمهایی که در این دوره پدید آمده بودند با یکدیگر کار کنند.