کد خبر: ۹۰۰۷۵۵
تاریخ انتشار: ۱۴ : ۲۳ - ۲۷ آذر ۱۴۰۴

یادداشت‌های علم، شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۵۲: در سفارت انگلیس آنقدر سفیر و وزیر مختار و.... دنبال من دویدند که خودم خجالت کشیدم

یادداشت‌های اسدالله علم: .. به سفارت انگلیس رفتم. در سفارت انگلیس آن قدر سفیر و اعضاء سفارت از وزیر مختار و ... دنبال من دویدند که واقعاً خودم خجالت کشیدم. برای آنها حضور من که نوکر شاهنشاه هستم، افتخار بسیار بزرگی بود و مخصوصاً میخواستند به رخ مردم بکشند. تقریباً تمام مهمان‌ها را می‌آوردند که به من معرفی کنند. بالآخره فرار کردم!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

 

«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.

 

۱۲ خرداد ۱۳۵۲: صبح [از رامسر] با هواپیما به تهران آمدم، برای رسیدگی به کارهای جاری و شرکت در مهمانی سفیر انگلیس برای تولد ملکه. من دوازده سال تمام بود که به این مهمانی نرفته بودم، چون از آن‌ها کسی به سفارت شاهنشاهی ایران برای تولد شاهنشاه نمی‌آمد. ولی به علت همین سردی ما، در ۴ آبان گذشته لرد مونت باتن و عموی ملکه، دوک آف گلوستر، به سفارت آمدند. به این جهت شاهنشاه امر فرمودند من بروم.

به محض مراجعت، سفیر آمریکا وقت خواست. بعد از ظهر وقت دادم. دیدنم آمد. اولا در مورد لبنان یک یادداشت داد .. ثانیاً به من گفت لبنانی‌ها، یعنی دولت لبنان، عین این وسایل را که از شاهنشاه خواسته‌اند از ما هم خواسته‌اند، با این تفاوت که نوع هواپیمایی که از ما خواسته‌اند A۴B Hawk Sky است. آیا ما اجازه داریم که با لبنانی‌ها چک بکنیم که آیا این همان وسائلی است که وسیله شمعون از پیشگاه شاهنشاه کسب اجازه کرده بودند... یا چیز اضافی است؟ بعد برای من شرح داد که امروز صبح در تهران نایب سرهنگ [هاوکینز]Hawkins وابسته به میسیون نظامی آمریکا به چه صورت توسط تروریست‌ها به قتل رسیده است. (پارسال همین موقع که نیکسون این جا بود، با انفجار یک بمب یک سرتیپ آمریکایی را در داخل اتوموبیل او خواستند بکشند، کشته نشد، ولی پا‌های او قطع شد).

بعد کسب اجازه کرد که هنگام مراجعت موکب شاهانه شرفیاب شود که شرح ما وقع احضار خودش را به آمریکا به عرض برساند، تا وقتی که راجرز وزیر خارجه به این جا می‌آید، شاهنشاه در مورد او روشن باشند که [شهادت]testimony او بر علیه نیکسون نبوده است. چون این جا روزنامه‌ها این طور منعکس کردند، ولی مطالبی که میگفت به نظرم عذر بدتر از گناه بود. زیرا میگفت، چون یکی از اعضاء سیا قبل از من در جریان استنطاق گفته بود که دستورات از کاخ سفید میرسیده است، من هم تأیید کردم و به این جهت پرزیدنت نیکسون از من گله‌مند نیست و به هر صورت روزنامه‌های شما مطلب را خیلی بی جهت بزرگ کردند.

راجع به بوتو و پاکستان پرسید. گفتم سیاست شاهنشاه تقویت صد درصد بوتو میباشد و ما نمی‌توانیم تجزیه پاکستان را تحمل بکنیم. بعد هم در خصوص دادن اسلحه به پاکستان پرسید. من گفتم نمیدانم، ولی میدانم که شاهنشاه میل دارند به آنها همه جور کمک شود. بعد هم جریان مذاکرات وزیر خارجه هند را با عراقی‌ها که بعد هندی‌ها تکذیب کردند، به او گفتم و گفتم که تأسف شاهنشاه در این بود که چرا حالا که میخواهند و سعی دارند واسطه صلح شوند [تحریک]provocation میشود و گفتم که در اثر پافشاری شاهنشاه شرط شناسائی بنگلادش برای مذاکرات مستقیم بین پاکستان و بنگلادش از طرف پاکستان لغو شد... به سفارت انگلیس رفتم. در سفارت انگلیس آن قدر سفیر و اعضاء سفارت از وزیر مختار و ... دنبال من دویدند که واقعاً خودم خجالت کشیدم. برای آنها حضور من که نوکر شاهنشاه هستم، افتخار بسیار بزرگی بود و مخصوصاً میخواستند به رخ مردم بکشند. تقریباً تمام مهمان‌ها را می‌آوردند که به من معرفی کنند. بالآخره فرار کردم!. حضور والاحضرت همایون ولیعهد شرفیاب شدم. با همه خواهران و برادر و مادر بزرگ (خانم فریده دیبا) سر شام تشریف داشتند. نیم ساعتی نشستم.

نظرات بینندگان