صبح خواستم با نصرتالدوله [وزیر خارجه] گفتگو کنم حمام بود و موقع ترن دیر میشد، چون دیروز به پرفسور برون [ادوارد براون خاورشناس انگلیسی]تلگراف کرده بودیم که با ترن ساعت ده و پنج دقیقه حرکت میکنیم. غفارخان آمده با هم تاکسی گرفته به گار [ایستگاه]راهآهن که لیورپول استشیون است رفتیم. به موقع رسیده سوار شدم. پول بلیط را غفارخان داد. چهار لیره هم از او قرض نمودم، چون پول انگلیسی نداشتم.
ساعت یازده و نیم به کمبریج رسیدم. راه همه جا سبز و خرم و درخت و زراعت بود. حقیقتا سبزی زمین در فرنگستان چیز غریبی است. پرفسور برون در گار حاضر بود. مرا با اتومبیل خود برد. اول به مدرسه رفته قدری گردش کردیم. بنای مدرسه [دانشگاه]یا به عبارت اخری مدارس خیلی کهنه است و جلوه و قشنگی ندارد، اما درخت و سبزه دارد. کتابخانه مدرسه را هم تماشا کردیم. یک اطاق مخصوص کتابهای گیب و اوقاف گیب بود. کتابخانه این اونیورسیته از حیث کتب شرقی گمانم که کمتر از کتابخانه مدرسه السنه شرقیه پاریس نباشد. اطاق ناهارخوری شاگردان و معلمین را هم به من نشان داد، اما حالا اوقات تعطیل است و خلوت و از طلاب کسی نیست.
ناهار با خودش و زنش در منزلش خوردیم. خانهاش هم خوب است و باغچه باصفایی دارد. از قرار معلوم پرفسور برون بابضاعت است. در خانهاش هم کتاب زیاد دارد. کتابهای شیندلر ۱ را خریده نشان داد. کتاب «نصف جهان» ۲ هم در آن بود. معلوم شد یکی از پسرهای حاجی میرزا ابوالفضل ساوجی که تنها از پسرهای او مانده و میرزا بهروز نام دارد مدتی در مصر بوده و حالا به انگلیس آمده و در کمبریج معاون معلم [استادیار]است. او هم آمد و دیدیم و با هم به گردش رفتیم. به اتفاق مادام به مطبعه اونیورسیته [چاپخانه دانشگاه]رفتیم. خیلی مفصل بود. چرخهای متعدد مشغول کار بود. چیزی که خیلی محل توجه من بود کیفیت اسبابی بود که در آنِ واحد از سرب مذاب حروف را ریخته و چیده و ترتیب کرده و صفحهبندی میکرد. از عجایب تصنعات است.
شب هم مرا نگاه داشت. از لندن هم غفارخان تلفون کرد که نصرتالدوله حرفی ندارد از اینکه من شب در کمبریج بمانم و بعد هم چند روزی در لندن باشم و بعد به پاریس بروم. پس پروفسور برون اصرار کرد که فردا ناهار هم بمانم. قبول کردم. خیلی مهربانی کرد. صحبت زیاد کردیم، علمی و غیرعلمی. مسئله فردوسی و اشتباهی که برای نلدکه از اشعار پشت «شاهنامه» دست داده به او گفتم و یادداشت کرد و خیلی از نلدکه تعریف کرد و معلوم شد هنوز زنده، اما خیلی افسرده است. بعد از شام از اوضاع سیاسی و روابط ایران و انگلیس شرح مفصلی برای او گفتم و نکاتی را حالیِ او کردم.
پینوشتها:
1. (۱۸۴۶-۱۹۱۶) Sir Albert Houtum-Schindler
۲. مقصود کتاب «نصف جهان فی تعریف الاصفهان» از پدربزرگ فروغی، محمدمهدی ارباب اصفهانی است که در سال ۱۳۴۰ به چاپ رسیده است.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۸، صص ۲۲۲ و ۲۲۳.