arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۶۵۷۹۵
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۰۲ اسفند ۱۴۰۲
«خاطرات مئیر عزری» شماره چهار؛

خاطرات سفیر اسرائیل در ایران: محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت پیشینه یهودی داشتند

خانواده حکمت ( خاخام، از یهودیان سرشناس شیراز بوده‌اند و بالای یکصد و بیست سال پیش از سر ناچاری از کیش خویش دست شسته‌اند شاید هم خواسته‌اند با گزینش نام خانوادگی حکمت، از تنها یادگار خانوادگی پاسداری کنند چرا که واژه حاخام در زبان عبری برابر با خردمند فرهیخته، دانشور، دانا یا پژوهنده است. ) حکمت هرگز گرایشی به گشودن این راز نداشت و گویی پدیدۀ یهودی‌گری در اندرونش از میان رفته بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: مئیر عزری، متولد اصفهان و از خانواده‌های یهودی ایران بود که نقش مهمی در آژانس یهود داشت. او از سال ۱۳۳۶ تا پیروزی انقلاب در ایران به عنوان سفیر غیررسمی اسرائیل حضور داشت. مئیر عزری در سال ۱۳۸۰، خاطرات خود را نوشت و در آن به نقش و نفوذ جامعه یهودی در ایران قبل از انقلاب اشاره کرد. خاطرات او به کوشش غلامرضا امامی و توسط نشر علم منتشر شده است.


«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

شاه کلید گشاینده درب‌های بسته

همکاری‌های سرپوشیده اسرائیل با تیمسار بختیار از سویی و با تیمسار کیا از سوی دیگر نیازمند پاره‌ای پنهان کاری‌ها بود که از هر دو سو باید به کار بسته می‌شد. باید دامنه همکاری‌های آشکار را در برخی اداره‌های دولتی وزارت خارجه پلیس و ژاندارمری گسترش می‌دادم. یاری‌های بی دریغ و دوستانه تیمسار کیا در این زمینه به راستی شایسته یادآوری است ولی نامبرده در شناساندن من به دوستانش در برخی سازمان‌های گوناگون کشوری و لشکری گاه گاهی آنچنان زیاده روی می‌کرد که شنونده یا دوست تازه آشنا یکه می‌خورد و برداشت دیگری از دولت اسرائیل به سرش می‌زد.

به هر روی کیا مرا با تیسار علوی مقدم که از افسران بسیار زیرک و تیزهوش پلیس بود و ژنرال صادق امیر عزیزی فرمانده ژاندارمری آشنا کرد. آن روز‌ها دو تن از عموزاده‌های کیا با نام‌های نورالدین و عمادالدین، در وزارت خارجه پستی شایان اهمیت داشتند که با رفتار پسندیده‌شان همه را به احترام واداشته بودند نورالدین کیا در سال ۱۹۵۸ سرکنسول ایران در استامبول بود، از آنجا که پیوند ایران و اسرائیل بریده شده بود استامبول نزدیکترین شهری بود که ایرانیان یهودی می‌توانستند برای رفتن به اسرائیل با ایرانی تباران اسرائیل برای بازگشت به ایران در این شهر به انجام کار‌های کنسولی ی خویش بپردازند. نورالدین در این زمینه کمک ارزنده‌ای به پدرم به خود من و همسرم نمود. کیا دیدار مرا با علی اصغر حکمت وزیر خارجه، برنامه‌ریزی کرد. چندی پیش از این دیدار به من بود و او از خود شماست، من به خوبی به گفته‌اش پی نبرده بودم تا اینکه پس از چندی دانستم خانواده حکمت ( خاخام، از یهودیان سرشناس شیراز بوده‌اند و بالای یکصد و بیست سال پیش از سر ناچاری از کیش خویش دست شسته‌اند شاید هم خواسته‌اند با گزینش نام خانوادگی حکمت، از تنها یادگار خانوادگی پاسداری کنند چرا که واژه حاخام در زبان عبری برابر با خردمند فرهیخته، دانشور، دانا یا پژوهنده است. ) حکمت هرگز گرایشی به گشودن این راز نداشت و گویی پدیدۀ یهودی‌گری در اندرونش از میان رفته بود تا بدانجا که هرازگاه نشانه‌های ناسازگاری با اسرائیل در رفتارش دیده می‌شد. از میان یهودیان سرشناس شیراز که زیر سایه زور، راه حکمت را پیموده‌اند می‌توان از خانواده ابراهیم قوام ( قوام الملک شیرازی) نام برد. آگاهی چندانی در دست نداریم که چگونه و کی این خانواده از یهودیت جدا شده‌اند، تنها می‌دانیم که پدر پدر بزرگ خانواده ( ابراهیم اعتمادالدوله شیرازی، یکی از سران دربار آقا محمدخان سردودمان قاجار ( ۱۸۰۰ تا ۱۹۲۵ میلادی ) بوده است.

ناپلئون بناپارت پس راندن انگلیس‌ها از هند دو تن از نمایندگانش را به ایران فرستاد تا با ایرانیان پیمان بازرگانی ببندند. نامبردگان با ابراهیم شیرازی دیداری داشته و از او به نام مردی پخته و کاردان یاد کرده‌اند که به دستور فتحعلیشاه جانشین آقا محمدخان کشته شد این مرد بزرگ و خانواده‌اش هرگز پیشینه یهودیشان را فراموش نکردند و همواره به آن سربلند ماندند ابراهیم قوام الملک مانند پیشینیانش از رهبران سرشناس استان فارس بود و همواره میان ایل‌های قشقانی و بویر احمدی که با سران پایتخت نشین ایران ستیزی بی پایان داشتند به میانجی‌گری می‌پرداخت.

این خاندان در دوره قاجار‌ها و پهلوی‌ها از سونی نماینده پادشاه و از دیگر سو ریش سفید ایل‌های شورشگر و به دیگر سخن ابزار بازگشت آرامش بودند رضاشاه با گزیینش پسر قوام الملک به دامادی خود، نخستین همسر شاهدخت، اشرف، در پیوند خاندان‌ها کوشید و از ناآرامی‌های استان فارس کاست. همچنین در استان خراسان که کم و بیش یک پنجم. خاک ایران را پوشانده، خاندان شوکت الملک علم با هزاران جنگجوی زیر فرمانشان بلوچ‌ها و قائناتی‌ها را میان خود داشتند. رضاشاه با این رویداد به خانواده شوکت الملک نزدیک شد و در سایه نزدیکی با این دو خاندان که بر خراسان و بخش بزرگی از سیستان و بلوچستان در مرز‌های افغانستان و پاکستان آنروز‌ها این، بخش بلوچستان انگلیس خوانده می‌شد سایه‌ای گسترده داشتند و فراخواندن شوکت الملک و پسرش (اسدالله) به دربار به این تکه از سرزمین ایران نیز آرامش بخشید. افزون بر این پیوند‌های خانوادگی رضاشاه با نزدیکی به خاندان جمشید جم نخست وزیر ایران در سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۹ و زناشویی دختر بزرگش، شمس که هجده ماه از اشرف و محمدرضا بزرگتر بود با فریدون پسر، جمشید نیروی خاندان‌های بزرگ کشور را در راه ساختن ایران یکدست کرد. ارتشبد فریدون جم به ریاست کل ستاد ارتش ایران رسید و با بالاترین رده‌های آموزشی از سران خوشنام ارتش ایران گشت و از دوستان خوب اسرائیل بود نامبرده پس از بازنشستگی در ارتش به سفارت کبرای ایران در اسپانیا سرفراز گشت و اکنون در لندن به سر می‌برد. گواینکه پیوند زناشوئی میان ژنرال جم با شاهدخت شمس پهلوی پس از چندی به جدایی انجامید ولی رفتار پسندیده آنان همواره زبانزد همگان بود در بخش‌های آینده از وی بیشتر سخن خواهم گفت.

 رضاشاه از خانواد‌های میانه و نادار سر برکشید. با سری شوریده و آرزو‌هایی میهن پرستانه در آنروز‌های پرآشوب ایران به زودی به فرماندهی ارتش رسید. از زندگی آموخت با دارایان و زمین‌داران بسازد. برخی از آنان را برای بازی تخته نرد فرامی خواند و بر سر روستا‌های بزرگ و کوچکشان به نبرد می‌پرداخت. بیشتر این بازیکنان در هوس پیوند با مرد نیرومند ایران برتر می‌دیدند بازنده از پهنه نبرد بیرون بیایند. پس از جانشینی پسرش این املاک به بنیاد پهلوی سپرده شدند تا در راه برپانی دانشگاه‌ها از جمله دانشگاه پهلوی ی شیراز، بیمارستان‌ها ( بیمارستان ملکه مادر) و یاری به آموزش دانشجویان برگزیده‌ای که در ایران یا بیرون از ایران سرگرم آموزش بودند هزینه شد. روزی از زبان اسدالله علم شنیدم که می‌گفت پس از اینکه میانه خانواده ما و قوام شیرازی با دربار به گرمی گرائید دوستی من با ولیعهد هر روز استوارتر می‌شد.

در همان دورانی که رضاشاه با فراخوان‌های پیاپی از پدرم و خانواده ما به دربار می‌خواست مرا به دامادی خویش سربلند سازد، چشم و دل ولیعهد به ملک تاج خواهر علی قوام دوخته شده بود ولی شاه برای آینده ایران دنبال دوستان نیرومندتری می‌گشت از همین رو فوزیه، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر، را برای ولیعهدش زیر سر داشت با زیرکی و یاریی بزرگان خانواده ما و قوام مرا بر سر راه ملک تاج نهادند تا شاه آینده ایران با فوزیه پیمان زناشوئی ببندد. جشن بزرگی برپایه این پیمان در سال ۱۹۳۸ برپا شد و پس از چندی شاهزاده شهناز چشم به جهان گشود ولی همانگونه که همه می‌دانند این پیوند میان دربار‌های ایران و مصر چندان به درازا نیانجامید .

خانواده‌های قوام و حکمت تنها برجستگان کشور ایران نبودند که پیشینه یهودی داشتند، محمدعلی فروغی، ذکاة الملک نیز که در سال ١٩٤١ به نخست وزیری ایران رسید، پیشینه‌ای یهودی داشت ( لقب ذکاة الملک از سوی شاهان قاجار به این خاندان داده شده بود. ) نامبرده با سیاست‌های میهن پرستانه‌اش ایران ناتوان را در یکی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخی که ناخواسته آوردگاه بیگانگان شده و پل پیروزی‌اش خوانده بودند از برزخ هراسناک نازی‌ها ر‌ها ساخت نام خانوادگی ذکاة الملک یادآور نام یهودی ذکانیم است که از خانواده‌های بزرگ یهودی در اصفهان بودند در فرهنگ و ادب عبری واژه * ذکا یا ذکای ... برابر با پاک پالوده برگزیده و شایسته است. شادروان فروغی از دانشمندان و پژوهشگران نامدار ایرانی در زبان و ادب فارسی است که در سال ۱۹۲۵ برای نخستین بار به نخست وزیریی ایران، رسید همه نوشته‌هایش یا برگردان‌هایش در زمینه‌های ادب و فرهنگ ایران از زبان روسی و دیگر زبان‌ها در چاپخانه بروخیم ( یکی از پایگاه‌های فرهنگ یهودی در ایران)، به چاپ رسیده‌اند.

آگاهی‌ها دیدار‌هایمان را می‌انباشت بیشتر این گفت و شنود‌ها بامدادان ( ساعت پنج تا شش صبح)، در دفتر کارش انجام می‌شد پس از چندی دریافتم از آن رو این گاهان را برای دیدار‌هایمان برگزیده که رفت و آمد‌ها چندان فشرده نیست و موی دماغ کمتر است. منوچهر اقبال ( نخست وزیر ایران از‌آوریل ۱۹۵۷ تا سپتامبر )١٩٦٠ و تیمسار علوی مقدم نیز ساعاتی را برای دیدار‌ها برمی گزیدند. تیمسار کیا هرازگاهی از روش‌های سنتی سران و برجستگان ایرانیان برایم می‌گفت چنانچه وزرا، سناتور‌ها، نمایندگان مجلس فرماندهان ارتش سرمایه‌داران، بزرگ سرکردگان ایل‌ها و پیشوایان روز‌های جمعه درب خانه‌هایشان را برای پاره‌ای کره کشانی‌ها و شنیدن درد مردم و دیدار‌کنندگان ناخوانده باز می‌نهادند، کیا به این روش پسندیده پایبند بود و روز‌های جمعه درب خانه‌اش را به روی همگان باز می‌کرد.

در یکی از اتاق‌های بزرگ خانه‌اش که با فرش‌هایی گران بها پوشیده بود سران دولت یا مردم کوچه و بازار به دیدارش می‌آمدند، برخی چشم هم چشمی‌ها چاپلوسی‌ها و خودنمایی‌ها را چه از سوی دیدار‌کنندگان و چه از سوی دیدار شوندگان در این نشست و برخاست‌ها نباید نادیده گرفت تیمسار کیا همچنین به من اندرز داده بود که هرگز از این دیدار‌ها به ویژه با دست اندرکاران دربار کوتاهی نکنم زیرا کردش و چرخش بسیاری از پیچ و مهره‌های دستگاه‌های دولتی را در دست آنان می‌دانست. به راستی پند ارزشمند این دوست گرانمایه را کلیدی برای گشایش چندی از دشواری‌ها و درب‌های ناگشوده رو در رویم یافتم. آشنائی با کسانی مانند دکتر اقبال که ناسازگاری دیرینه‌ای با کیا داشت، مورخ الدولة سپهر، روزنامه‌نگار کارکشته که مهربانی‌اش کمتر از آگاهی و کاردانیاش نبود، سناتور‌ها عماد تربتی و عباس مسعودی بنیان‌گذار روزنامه پرتیراژ اطلاعات همه در پیروی از این شیوه برایم فراهم آمدند، همانگونه که پیش از این نیز گفتم تیمسار کیا هر از گاهی در شناساندن من به دوستانش گزافه گونی می‌کرد و انجام این دیدار‌ها را به سود خود آنان می‌خواند بازار پرهیاهوی رقابت‌ها را در آن میانه باید آتش دانی بخوانم که می‌توانست هر بازیگر ناشی را با یک اشتباه کوچک خاکستر کند. در بررسی دیگر آشنانی‌های شایان یادآوری‌ام باید از دو برادر نمونه ایرانی عبدالله انتظام ( رئیس شرکت ملی ی نفت ایران و برادرش نصر الله کارشناس آزموده وزارت خارجه و نماینده ایران در سازمان ملل متحد که یک دوره به ریاست مجمع نیز رسید)، یاد کنم نامبرده در سال ۱۹٤۷ از پیشنهاد برپائی دو کشور یهودی و تازی در سرزمین اسرائیل که در سازمان ملل متحد مطرح بود به گرمی پشتیبانی کرده بود. سرانجام اینکه با دوستی ی تیمسار کیا در ایران، آموختم گشایش هر دری می‌تواند کشاینده دروازه‌ای به سوی خواسته‌های سازنده‌ای باشد که در سایه‌اش می‌توانستم راهی تازه به پیوند و دوستی دو ملت ایران و اسرائیل بیابم.

 

نظرات بینندگان