کد خبر: ۸۲۳۲۶۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۵ مهر ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت بیست و هفت؛

چگونه گروگان‌های سفارت آمریکا از ایران خارج شدند؟

 خطوط هوایی الجزایر هم برای همراهی در جشن آزادی ما شامپاین پخش کرد. ما هم در عوض یک نسخه از روزنامه‌ی آن روز را برای هر یک از خدمه‌ی پرواز امضا کردیم. تازه آن موقع بود که متوجه شدم هنوز چه قدر مضطرب هستم. در پس ذهنم می‌دانستم مادامی که در حریم هوایی ایران باشیم، هنوز ممکن است برمان گردانند. شخصاً تا حدی احتمال می‌دادم هواپیمای‌مان را بر فراز ترکیه هدف بگیرند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب»  کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

در میان همهمه، صدای کسی را شنیدم که می‌گفت: «باید بشینید روی صندلی هاتون. کمربندهاتون رو ببندید؛ وگرنه نمی‌تونیم پرواز کنیم! » آنقدر مشغول حرف زدن بودم که اصلاً متوجه نشده بودم هواپیما حرکت کرده و به باند پرواز آمده حضور در آن هواپیما چه احساس شگرف و باشکوهی داشت! بروس از کاپیتان خواسته بود خروج از حریم هوایی ایران را به ما اطلاع دهد. وقتی بالاخره این موضوع اعلام شد فریاد‌های شادی کرکننده بود.

 خطوط هوایی الجزایر هم برای همراهی در جشن آزادی ما شامپاین پخش کرد. ما هم در عوض یک نسخه از روزنامه‌ی آن روز را برای هر یک از خدمه‌ی پرواز امضا کردیم. تازه آن موقع بود که متوجه شدم هنوز چه قدر مضطرب هستم. در پس ذهنم می‌دانستم مادامی که در حریم هوایی ایران باشیم، هنوز ممکن است برمان گردانند. شخصاً تا حدی احتمال می‌دادم هواپیمای‌مان را بر فراز ترکیه هدف بگیرند.

دانشجویان اغلب اعلام کرده بودند که «سیا» خواهان مرگ ماست. با توجه به پارانویای انقلابی و وسواس فکری آن‌ها درباره‌ی شگرد‌های فوق جاسوسی از نظر من بعید نبود که دانشجویان هواپیمای‌مان را در آسمان منفجر کنند و گناه آن را به گردن «سیا» بیندازند. اما فعلاً همه مشغول جشن بودند الجزایری‌ها بابت این که غذایی برای سرو کردن نداشتد عذرخواهی کردند ولی به نظر نمی‌رسید این مسأله برای کسی اهمیتی داشته باشد بعداً فهمیدم که در تهران به فروشگاهی رفته بودند و برای تهیه‌ی اسنکی که به ما دادند نان و پنیر خریده بودند.

 آن‌ها مسئولیت‌شان را به خوبی به انجام داده بودند. نظامیانی که در فرودگاه دیده بودیم نگهبانان الجزایری بودند که برای محافظت از هواپیما در حین انتقال ما فرستاده شده بودند. اول گفته بودند که در ترکیه توقف خواهیم کرد، اما برنامه تغییر کرد و در آتن به زمین نشستیم وقتی که هواپیما روی باند نشست، بالاخره از ته دل احساس آرامش کردم حالا دیگر به خانه بر می‌گردیم. می‌دانستم که امریکا در همان حوالی یک پایگاه نظامی دارد و اگر نیاز باشد، هواپیمای ما را اسکورت خواهند کرد. ما آزاد بودیم از آتن تا الجزایر باز هم، حرف حرف حرف همه‌مان در دل شب بیدار بودیم و حرف می‌زدیم حرف‌های زیادی برای هم داشتیم و دوباره با هم بودن فوق‌العاده بود. وقتی هواپیما در الجزیره به زمین نشست بی قرار شده بودیم و می‌خواستیم زودتر به خانه برسیم. چرا مستقیم نمی‌ریم فرانکفورت؟ «لطفاً بریم خونه «ما این تشریفات رو لازم نداریم.»

 زمزمه‌هایی که از ردیف‌های گوناگون بلند می‌شد ممکن بود به طغیان منجر شود. اما وقتی مقامات الجزایری سوار هواپیما شدند و دستورالعمل‌ها را به ما دادند با احترام به آن‌ها گوش دادیم. صفی برای خوشامدگویی به ما بیرون از هواپیما شکل گرفته بود سپس به سالن فرودگاه می‌رفتیم و رسماً به مقامات دولت امریکا، که آنجا بودند تحویل داده می‌شدیم باید به هر یک از ما کارت شناسایی می‌دادند تا درست معرفی شویم. بالاخره یک نفر: گفت باشه بریم و بعد صدای همه بلند شد: اول خانم‌ها! من و آن به طرف ابتدای صف رفتیم.

اما آن گفت: «بروس کجاست؟ ما بدون بروس نمی‌ریم! » بروس از پشت سر: گفت من آخرین نفری‌ام که پیاده میشم کاپیتان هم بعد از من از هواپیما می‌آد. بیرون ما اعتراض کردیم نه تو سرپرست مایی از این جا نمی‌ریم بیرون مگه این که تو هم باهامون بیای. تو باید جلوتر از ما بری. همه تأیید کردند.

نظرات بینندگان