کد خبر: ۷۷۴۸۳۶
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۵ - ۲۰ فروردين ۱۴۰۳
خاطرات نخستین وزیرمختار انگلیس در ایران؛ شماره نوزده؛

نامه فرماندار کل هند که نزدیک بود سرمان را قطع کند

اما به قول اوتللو دیگر بس است. حال بیایید نگاهی بیندازیم به خرابی‌هایی که در اثر این اقدامات نسنجیده حادث شد و چگونه بالاخره اصلاح شد. به نظر کاملاً ضروری بود که بدون کوچکترین پرده پوشی محتوای آن نامه‌ها بر شاه ایران و وزیرانش آشکار شود؛
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

نامه فرماندار کل هند که نزدیک بود سرمان را قطع کندسرویس تاریخ «انتخاب»: سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سال‌های ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبان‌های شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوق‌العادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستاده‌شد. وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمه‌ای از کتابی دست‌نویس ایرانی بود را به چاپ‌رساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوه‌ای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.

 

یک روز صبح قبل از طلوع قاصدی از بوشهر رسید و نامه‌هایی از هند آورد. خدمتکارانم مرا از خواب بیدار کردند تا نامه‌ها را تحویل بگیرم و برایم شمع آوردند که آن‌ها را بخوانم؛ ای خواننده محترم فکر می‌کنید در نامه چه خواندم؟ ای خدای بزرگ خواندم که فرماندار کل هند، دستور داده تا صورتحساب‌هایی که من به تجار ایرانی داده بودم تا در بنگال وصول کنند پرداخت نشود ؛ صورتحساب‌هایی که حتی اربابان او در کمپانی هند شرقی، دستور داده بودند پرداخت شود پس او با هیئت نمایندگی ای مخالفت می‌کرد که مستقیماً از طرف پادشاهش فرستاده شده بود در حالی که خود او قبلاً در نامه‌ای رسمی اعلام کرده بود که هیچ کنترلی بر آن ندارد.

 شاید او خیال کرده بود که سابقه‌ای برای مخالفت با صورتحساب‌ها وجود دارد مانند مورد آقای مانستی که با مخارج فوق‌العاده گزافی به ایران آمده بود؛ اما آقای مانستی سرخود به ایران آمده و برای همین لرد ولسلی دستور توقف پرداخت صورتحساب‌های او را صادر کرده بود. من واقعاً دلم برای کسانی می‌سوزد که مورد مرا با آقای مانستی یکسان دانسته باشند و ضمنا آن کس را که باعث شود تا نام و شخصیت پادشاهش در سرزمینی بیگانه تحقیر شود، خوار و حقیر می‌دانم؛ حال هر مقام و قدرتی که می‌خواهد داشته باشد.

اما به قول اوتللو دیگر بس است. حال بیایید نگاهی بیندازیم به خرابی‌هایی که در اثر این اقدامات نسنجیده حادث شد و چگونه بالاخره اصلاح شد. به نظر کاملاً ضروری بود که بدون کوچکترین پرده پوشی محتوای آن نامه‌ها بر شاه ایران و وزیرانش آشکار شود؛

من ابتدا فکر کردم بیهودگی و غیر عقلانی بودن اقدامات دولت هند می‌تواند مانند جانورانی که هم زهر و هم پادزهر را در خود دارند تأثیرات بد و خطرناک خود را اصلاح کند؛ اما در این مورد این چنین نبود. جعفر علی خان را فراخواندم و بعد از توضیح ماوقع از او خواستم قبل از طلوع نزد میرزا شفیع برود - به امید آن که او را تنها بیابد - تا قبل از رفتنش به دربار جریان را به اطلاع او برساند و اضافه کند به محض آماده شدن ترجمه نامه فرماندارکل آن را برای او می‌فرستیم تا به اطلاع اعلاحضرت برسد. همچنین از جعفر علی خان خواستم به میرزا شفیع بگوید که من می‌خواهم در اولین فرصت با او دیداری داشته باشم.

وقتی جعفر علی خان نزد من بازگشت، برایم گفت که میرزا شفیع را درست وقتی از حرمش بیرون می‌آمد دیده بود؛ هنگامی که صدراعظم سخنان جعفر را می‌شنود با حالی پریشان به او می‌گوید: جعفر علی خان آیا این سر سالخورده مرا می‌بینی؟ تا قبل از فرارسیدن شب از بدنم جدا خواهد شد؛ شما می‌توانید بروید و اگر دلتان خواست خودتان این داستان قشنگ را برای شاه تعریف کنید و ببینید او به شما چه می‌گوید تا جایی که به من مربوط می‌شود به آقای ایلچی بگویید من دیگر هیچ کاری با او و مسائل او ندارم.

 ژنرال گاردان هنوز از مرز ایران عبور نکرده؛ من به شاه توصیه خواهم کرد تا او را بازگرداند و عهدنامه اتحاد سفت و سختی را با فرانسه منعقد کند تا بتواند ما را در مقابل اقدامات آن فرد احمق و دیوانه‌ای که در هند است حفظ کند. وضعیت خیلی خراب و به هم ریخته بود و من کسی را به خانه منشی میرزا بزرگ فرستادم تا ببینم آیا او هنوز در تهران است یا نزد اربابش بازگشته. کمی بعد فرستاده من بازگشت و منشی میرزابزرگ هم همراه او بود.

 وقتی من جریان وقایع را برایش تعریف کردم شدیداً جا خورد و گفت: خدای من؟ خدای من؟ چه بر سر ارباب بدبخت من می‌آید؟ من گفتم: همان چیزی که بر سر من خواهد آمد. ما همه با هم سقوط می‌کنیم، یا برپا می‌ایستیم. میرزا شفیع را آن قدر ضعیف می‌بینیم که وقتی موقع عمل است خودش را کنار می‌کشد اما ما نباید اینطور رفتار کنیم؛

بنشینید و نام‌های را که دیکته می‌کنم برای میرزا شفیع بنویسید و خودتان آن را به قصر سلطنتی ببرید و در اتاق خصوصی صدراعظم به دست او بدهید. نامه مذکور تا جایی که به خاطر دارم از این قرار بود جعفر علی خان نزد من بازگشته است و خیلی متأسفم که می‌بینم آن عالیجناب میل ندارد مرا ببیند در حالی که به نفع شما و من خواهد بود که ملاقاتی با هم داشته باشیم اما اگر به هیچوجه مایل به چنین کاری پس لطف کنید و از اعلاحضرت بخواهید تا در نباشید، اولین فرصت، ممکن مرا به حضور بپذیرند زیرا فوق‌العاده ضروری و حیاتی است که من شخصاً با ایشان صبحت کنم. اتهام زدن به همدیگر فایده‌ای به حال ما نخواهد داشت در حالی که اقدام هماهنگ می‌تواند به نفع ما باشد....

نظرات بینندگان