arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۷۴۰۶۰
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۱۲ - ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

آواز ايران، بمان و بخوان

*احمد جلالي سفير در يونسکو/اطلاعات
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
قدسيان مي­دمند ناي تو را ‌تا خدا بشنود صداي تو را

آسمان گوش پهن­ کرده که باز ‌‌بشنود بانگ ربناي تو را

آوازِ شجريان فقط شنيدني نيست، تماشائي است، نوشيدني و نيوشيدني است. و در اين تماشا، «هرکس که ديد روي تو بوسيد چشم من». اما موضوعِ اين يادداشتِ کوتاه، تحليل ارزش موسيقائي کار او نيست بلکه اشاره­‌اي است به خدمات او به فرهنگ معنويِ ايران که در دلِ ميراث ادبياتِ شاعرانه پارسي جاي دارد؛ و از همين روست که تا ميراث سعدي و حافظ و مولانا و عطار و ... عزيز است، تا اين قندِ پارسي به بنگاله مي­رود، شجريان هم عزيز است. «گر دليلت بايد، از وي رو متاب». 

او فقط ميراث‌دار و ميراث‌بان نيست. ميراث‌ساز است. آوازش، پژواک فاخرِ صداي معنويت ايران است که زير گنبد گردون مي‌پيچد. و البته «زين قصه هفت‌گنبد افلاک پرصداست». «ربّنا»ي او هم اوج مناجات به لحن ايراني است، «يادگاري که در اين گنبد دوّار بماند». و طرفه اين‌که زيباترين گنبد جهان را هم ايراني ساخته است.

همين چند هفته پيش، روز سعدي بود و مي‌خواستم در باره اين سلطانِ سخن چيزي بنويسم، اما جاي عجب نيست که آن‌روز، و اين‌روزها، وقتي به شعر فاخرِ سعدي و ديگر شاعرانِ بزرگ ايران مي‌انديشيدم، بي‌اختيار، صورت و صداي شجريان است که رخ مي‌نمايد، به دلايل مختلف، و از آن جمله اين‌که هيچ مجموعه‌اي از درس و مشق و کلاس و قلم را نمي‌شناسم که توانسته باشد به اندازه آواز او، نسل‌هاي دور شونده از جهانِ زبان سعدي و حافظ و امثال اين اسطوره‌­ها را به دامانِ سنت فرهنگي و زيباشناختي ما بازگرداند و به گشت‌وگذاري در جهانِ اين زبان بکشاند، و از روانِ اين جهان در او بدماند، و شيريني‌اش را بچشاند و يا حداقل، چشائي عاطفي آنان را، به طعم اين فرهنگ حساس کند، و از سرعتِ سقوط سليقه‌ها و انحطاطِ ذائقه‌­ها بکاهد. 

اگر در زبانِ پارسي، «سخن ملکي است سعدي را مُسلّم»، که هست، آواز ملکي است شجريان را مُسلّم. و اگر زبان سعدي زبانِ معيار است، آواز شجريان، آواز معيار براي شعر فاخر اين زبان است. او مُهر خود را بر هنر آواز ما چنان زده است که در آينده هرکس بخواهد در اين وادي به شايستگي گام نهد نمي­‌تواند از سرسراي با شکوه و فريباي آوازِ او عبور نکند. اين قدرشناسي، به معناي نديدنِ سهم هنرمندان بزرگ ديگر پيش از او نيست. اما روشن است که شجريان در بازکردن اين راه و پروريدن آموزه‌­هاي اساتيدِ خود، تنوع و حجم آثار، جنس و وسعت و شخصيتِ صدا، يک استثناست. 

درست است که «چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد»، و درست است که «سخن کز سوزِ دل تابي ندارد / چکد گر آب از آن آبي ندارد» ، اما انتقالِ حالِ فاخر آيندگان، فقط با زبانِ فاخر ممکن است. به قول مولانا، «قالي بدست اين حال‌ها حالي بدست اين قال‌ها». در زبان به معناي فراگير آن، لايه‌هاي صورت و معني در هم تنيده‌اند. باز هم به قول مولانا، صور هنري زبان، خيال‌انگيزي مي‌کنند. سخن ِآدمي از صفتِ حالِ او مست مي‌شود و گفتگوئي ميانِ دل و زبان در مي‌گيرد، و سخن و صفت و دل و زبان همه با هم در جادوي هنر درهم مي‌آميزند و پيام‌هاي تازه به تازه مي‌رسانند و جان تازه مي‌دمند.

سخنم مست شود از صفتي و صدبار

‌از زبانم به دلم آيد و از دل به زبان

سخنم مست و دلم مست و خيالات تو مست

همه بر همدگر افتاده و در هم نگران

بنابراين، هنرمنداني که ميراث کهنِ زبان را در صور فاخرِ هنري براي ذهن­ و ذائقه نسل نو به تماشا مي­گذارند در واقع بر غناي آن مي­‌افزايند؛ مشروط برآنکه اين صورت‌­­پردازي­ها، همچون جوانه‌­اي بر تنه کهني برويد که در خاکِ تاريخ و سنتِ اصيل ريشه دوانيده و از آن تغذيه کند، که شجريان نمونه برجسته آن است و به اين معني، آواز او بسي فراتر از بازخواني آهنگينِ شعر پارسي است. بازسرائي آن است، چنان‌که گوئي تغزل را دوباره به غزل مي‌چشاند، و خونِ تاريخ را در همه مويرگهاي اندام شاهکارهاي ادبي ما مي­دواند، و سپس به شيرِ شيرين و تازه زيبائي و معنا تبديل مي‌کند. حنجره اين هزاردستان، غزل­سراست. از زلف شعر، نافه مي‌گشايد و امواج مُشکينِ صدايش را به دهليزها و نهانخانه‌­هائي از روح آدمي روانه مي‌کند، که چه‌بسا صورت اوليه کلام را بدان راهي نيست و اگر هم راهي باشد، نشيمنگاهي نيست: 

چه ساز بود که در پرده مي‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دِماغ پر ز هواست

معجزه هنر است که اين شکرريز ناي شيرين‌کار مي­تواند پيام مولانا و سعدي و حافظ را مولاناوارتر، سعديانه‌تر و حافظانه‌تر از صورتِ نخستينِ کلام، بازبسرايد و بر جانِ ما بنشاند، چنان‌که گوئي طوطيانِ چو سعدي را دوباره به کلام درآورده و به تغزلي نو کشانيده است. 

به هيچ شهر نباشد چنين شکر که تويي

که طوطيان چو سعدي درآوري به کلام

حتي يک غزل درجه دوم و سوم هم، اگر بخت يارش باشد و شکارِ شاهينِ آواز او بشود، مي‌تواند، تا زماني که اين خلعت آوازي را بر تن دارد، در جايگاه درجه يکم‌­ها هم بنشيند بي­آنکه کسي متعرضش شود: 

به ‌صدر مصطبه‌‌ام مي‌نشاند اکنون دوست

گداي شهر نگه‌کن که ميرِ مجلس شد

به يک معني، امروز ميراث بزرگان شعر فارسي، از دورانِ خود آن بزرگان هم بزرگتر است؛ زيرا آزمون هاي آموزگار سخت‌گير تاريخ را پشت سر گذاشته و همچنان پيروز برآمده است و پشتوانه متراکمي از شور و احساس و الهام و عشق و عبرت و زيبائي را، که طي قرن­ها در دل و جان آدميان برانگيخته، نيز با خود دارد. اين درک­هاي جمعي، جهانِ آن زبان را گسترش داده و بر آن افزوده است. با چنين پشتوانه‌اي است که امروز سعدي، بسيار رساتر از زمان خودش، مي‌تواند بگويد: 

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

هنوز آواز مي‌آيد به معني از گلستانم

سالها پيش، وقتي براي اولين بار غزل سعدي با مطلع «از در درآمدي و من از خود بدر شدم» را با آواز چهارگاهِ او شنيدم، با خودم گفتم اگر خودِ سعدي الان اين را شنيده بود، فرياد مي­زد که «صاحب خبر بيامد و من بي‌خبر شدم»! و سخن سال 656 خود را تکرار مي­کرد که: «به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامني پرکنم هدية اصحاب را، چون برسيدم، بوي گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!». و مي­گفت: البته که زيبا و فاخر و پرآوازه سخن گفته­‌ام، اما نه به اين زيبائي و فخر و آوازه که اين مرد آواز مي‌دهد! 

اين را هم بگويم که در جهانِ امروز، ارزش ميراث فاخرِ فرهنگي و معنوي ما، فقط يک آرايه تاريخي نيست که اسبابِ تفاخر به پيشينه جهان‌بيني ما باشد، بلکه سرمايه بي‌همتائي است براي انسجام معنوي و وحدت و امنيت راهبردي ملي ما در طوفان جهاني‌سازي و يکسان‌سازي­هاي هويتي و فرهنگي؛ بنابراين، نه فقط از زاويه ذوقِ شخصي، که از ديد منافع ملي نيز مي­بايد به ارزش خدمات شجريان نگريست، که توانسته است، در ميان همهمه‌هاي گوش‌خراش صدايِ فرهنگ‌هاي بيگانه، صداي انديشگي و عاطفي شعر پارسي را چنين بلند و فاخر به گوشِ دلِ نسل‌هاي دورشونده و حتي گريزان از اين ميراث برساند. 

ممکن است، و طبيعي است، که همگان با حسِ شخصيِ بنده در نگاه به مصاديق موافق نباشند، اما اميدوارم در اين ميان، حرف اصلي‌ام از جهت مفهومي روشن باشد: اول اين‌که، ميراثِ منحصر به فردِ شعر پارسي بخصوص در تلفيقِ آن با صور هنري و موسيقائي، براي هويت معنوي امروز و فرداي ايران، ارزشِ راهبردي دارد. ديگر اين‌که، «زيبائي» و «هنر» چنان قدرتي دارد که «در اين شهر حصاري به سواري گيرند»، و اين سواران زيبا، ذخائر و منابع بالقوة ملي ما هستند که مي‌توانند نسل رمنده و دورشونده از ريشه‌ها و سنت فرهنگي‌مان را به تصويرپردازي‌هاي بديع اين ميراث چنان مهمان‌کنند که آن مهمان، خوي ميزباني بگيرد، و نهايتاً اين‌که، «پري رو تاب مستوري ندارد». 

خدنگ غمزة خوبان خطا نمي‌افتد

اگرچه طايفه‌اي زهد را سپرگيرند

* * * *

دو بيت درخشانِ استاد سايه در صدر اين يادداشت، براي بزرگِ آواز ايران، حرف را تمام‌کرد. اما سايه‌سارِ آوازِ اين مرد، چنان خيال‌انگيز است که هر دلي را هوائي مي‌کند؛ چندانکه، حتي اين مبتدي هم جسارت مي ورزد و اجازت مي‌طلبد و زمزمه­‌هاي دروني‌اش را برملا مي‌کند و سايه‌سان به دنبال او مي‌رود، به حرمتِ خوانِ روزه‌داران، و در تمناي شفاي آوازِ ايران، و دل به هواي «ربنا». 

جلوه گاه رخ او ديده من تنها نيست

ماه و خورشيد هم اين آينه مي‌گردانند

تقديم به آواز ايران، استاد شجريان 

تماشاي صدا1



باغ‌ها مي‌روند و مي‌آيند 

ما تماشاكنان صداي تو را 

كاروان‌ها فرو شدند و هنوز 

گوشِ دل داده‌ام دراي تو را 

در صداي تو، اي «حكايت دوست»

بخدا ديده‌ام خداي تو را 

حافظ از شورِ آن نوا بوسيد 

لبِ نايِ غزل‌سراي تو را 

«آسمان گوش پهن كرده كه باز 

بشنود بانگِ رَبناي تو را»2

زان لبِ نوش و نايِ شيرين كار 

گُلشكر ريخت مبتلاي تو را 

نازم آن نازنين عروس كه داشت 

نازك آرايِ تن، قباي تو را 

عارف اين پارسي شنيد و چشيد 

شهدِ آوازِ پارساي تو را 

بادبان كش، كه بادِ شُرطه ببرد 

دامن از دست، آشناي تو را 

ره‌زني كو كه پي تواند زد 

توسنِ تندِ بادپاي تو را 

بنشين و غبارِ غم بنشان 

چشم داريم توتياي تو را 

كه به «قانونِ» عشق مي‌خوانند

عاشقان نسخه‌ي «شِفا»‌ي تو را 

***

«دوش رفتم به كوي باده فروش»

غير آنجا كه جُست جاي تو را؟ 

خسرواني سرود بر لب بود 

مستِ جامِ جهان‌‌نماي تو را 

سوي مستان گشاده ساقي دست 

تا شنيدست «ساقيا»‌ي تورا 

گل فشانند، مست و پاكوبان 

دستِ گلدسته‌ها صلاي تو را 

گرمِ پژواكِ‌«رَبنا» به سَماع 

در اَذانند «آتنا»‌ي تو را 

بر سر خوان روزه‌داران ريخت 

آسمان نقلِ مرحبايِ تو را 

دم دمسازِ آدمي اين نيست 

«قدسيان مي‌دمند نايِ تو را»

قدسيان مي‌دمند نايِ تو را 

تا خدا بشنود صداي تو را2

مهرِ آن مِهربان نگه داراد 

بر هنر سايه‌ي هماي تو را 

تو بمان در ميان، كه پيري نيست 

تا به دوش افكند رِداي تو را 

تو بمان و بخوان كه ايران راست

رويِ دل با خدا شفاي تو را 


نظرات بینندگان