پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: ملامصطفی بارزانی (۱۲۸۱-۱۳۵۷) رهبر حزب دموکرات کردستان عراق بود که سالها برای خودمختاری کردها تلاش کرد. او جنگهای متعددی با حزب بعث عراق داشت و در دهه هفتاد میلادی نیز جنگ گستردهای را در مناطق کرد نشین عراق آغاز کرد که با توافق میان صدام و شاه ایران، ناچار به عقب نشینی شد.
جنگ کرد ها به رهبری ملامصطفی بارزانی با حکومت عراق، به طور رسمی از اوایل دهه چهل آغاز شد و تا اواسط دهه پنجاه ادامه داشت. در فرآیند این نبرد، کرد ها از حمایت شاه بهره مند شدند اما فرمان آمریکایی ها و امضا قرارداد میان شاه و صدام؛ پایان این نبرد بود. عیسی پژمان؛ مسئول ساواک در کردستان درباره علت حمایت شاه از بارزانی گفته است:
«تلگراف زدم که بر میگردم ایران و نزد پاکروان(رئیس ساواک)رفتم و وی از شرفیابی شاه برمیگشت و گفت برو با فرمانده گارد تماس بگیر و خدمت اعلیحضرت برو.الان در بهشهر است. در آن هنگام، معاون ساواک فردوست بود و مرا خواست و گفت که فردا یک اتومبیل میفرستم دنبالت. پرسیدم که همه چیز را به شاه باید گفت؟ گفت:اجازه بگیر و بگو مختصر بگویم با مفصل. شاه گفت که چرا باید به این افراد کمک کنیم؟گفتم: قربان ما چیزی نداریم که در برابر عراق از دست بدهیم.گفت:او که سربازان و افسران من را کشته به وی کمک کنیم؟شاه بغض و نفرت از بارزانی داشت،به خاطر همان مساله تروریستبودنش در سال ۱۳۲۴ که به شوروی گریخت.گفتم:قربان فراموش بفرمایید. دوران عوض شده.خلاصه شاه پذیرفت و گفت به خط خودت،نامهای خطاب به پاکروان بنویس و بیاور تا من دستور تایید بدهم. پاکروان هم گفت به بغداد برنگرد تا من به عرض شاه برسانم و دستور تایید را بگیرم که پس از آن چه بکنیم. پس از آن شاه تصویب کرد و گفت یک طرح بریزید که به چه ترتیبی اقدام کنیم. به شاه گفتم که ما ضرری نمیکنیم و فقط موافقت بفرمایید که ۱۰۰۰ تفنگ برنو و یک میلیون فشنگ - که البته همه از رده خارج بودند - و پولی در حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان به آنها بدهیم. قرار شد در بغداد بنویسم یعنی سر فرصت در منزلم بنشینم و روی طرح کار کنم و هم مراقب جلال طالبانی باشم که به کردستان بازنگردد تا این کار انجام شود و در آن لحظه که شاه روی نامه نوشت "موافقت می شود"،حس کردم که فرمانده جنبش کردستان من هستم. به بغداد برگشتم .دو ماشین در اختیارم بود،یک اتومبیل نظامی مربوط به سفارت و یک اتومبیل شخصی. فرستادم که جلال طالبانی را به هر وسیلهای هست پیدا کنند و با اتومبیل شخصی به منزل من بیاورند. تا وارد خانهام شد،گفتم:مبارک باشد! کمی با تعجب به من نگاه کرد و گفت:من که هنوز ازدواج نکردهام! گفتم الان موقع ازدواج نیست،تو به من چیزی گفتی و من رفتم و از طرف خودم این کار را انجام دادم و اعلیحضرت دستور تایید فرمودهاند. برق شوق از چشمان جلال پیدا بود و از خوشی در پوست خودش نمیگنجید و مرا بغل کرد و دستش را دور گردنم انداخت و گفت: به قربانت کاک عیسی،راه نجات ما همین است!»