باید رفت به پُلدَلّاک... رخت پوشیده سوار شدم، رفتم کاروانسرای میرزاآقاخانی را تماشا کردیم. چاپارخانه [و] آبانبار بود... دو فرسخی که رفتم به کاروانسرای صدرآباد رسیدیم؛ آبانبار و غیره داشت، خراب است باید تعمیر شود. از صدرآباد که میگذرند، کویر تمام میشود. زمین سنگلاخ است و سفت... نورمحمدخان پیشخدمت هم از شهر آمده بود – در صحرا دیدم – کتابچه عرایض دیوانخانه را آورده است. از وزیر خارجه، سردار، امینالدوله و غیره کاغذ زیاد رسیده بود. جوابهای وزیر خارجه را عصری نوشته دادم بردند.
کد خبر: ۶۰۰۷۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۲۰
باید رفت حوضسلطان. صبح چهار از دسته رفته سوار شدیم... امروز چیزی نزدم، اما آهو از سمت کویر خیلی میآمد... سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. آغا سعید از شهر از جانب والده شاه آمده، بارخانه آورده بود. آقا مستوفی و ... بارخانه فرستاده بودند. هوای اینجا خوب و ملایم است. بعد از شام قُرُق شد؛ پیشخدمتها، طولوزون و ... آمدند...
کد خبر: ۶۰۰۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۹
حاجی مشهدقلی آقا باز شعر خواند؛ پیشخدمتها بودند. بعد از ناهار سوار شده از رودخانه گذشتم. شتر کلائی قدری بودند، بچه زاییده بودند؛ تماشا کردیم. از آنجا رفتیم دِیر، آنجا را تماشا کرده آمدیم منزل. یک خرگوش هم زدم. یک تکهآهو میرشکار [و] یک تکهآهو، ولی زدند. یک تکه هم غلامان شاهسون آوردند. چهار ساعت به غروب مانده آمدیم منزل... شب بعد از شام مردانه شد. طولوزون، یحییخان، محقق و ... آمدند. تارچی [و] سنتورچی آمده قدری زدند.
کد خبر: ۶۰۰۳۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۸
عصری شترهای خودم و مردم – مثل میرآخور، رحیمخان سرهنگ، رحمتاللهخان – را دعوا انداختیم، تماشای زیاد داشت. عوام و خواص اردو همه به تماشا آمده بودند... حاجی مشهدقلیآقا امروز در سرِ ناهار اشعار غریبی تازه گفته بود خواند؛ بسیار بسیار خندیدیم، خیلی بامزه بود. ترجیعبندی گفته بود؛ ترجیعبند این بود: «مرحبا مرحبا مرحبا»! واقعا طوری مزخرف گفته بود که امکان ندارد دیگری بتواند اینطور بگوید.
کد خبر: ۶۰۰۱۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۷
امروز به کویر و آخر جنگل، متصل دسته دسته آهو بود که از طرف آنها گریخته به سیاهپرده میآمد... با وجود بادِ شدید الحمدلله شکار خوب بود... بعد از شام مردانه شد. محمدرحیمخان را آوردم گفتم: «تو امروز چه کردهای؟» گفت: «هیچ، رفتم جنگل آهوگردانی بکنم، همه جا سوار و آدم بود، چیزی ندیدم.» در این بین ملکصور اشرک از شهر آمده بود، به حضور رسید، قدری مزخرفت گفت.
کد خبر: ۶۰۰۰۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
سیاچی یک تازی [نوعی سگ شکاری] از برادر رجب به زور گرفته گریخت منزل؛ فرستادیم بگیرند پس بدهند، بدهند به بردارِ رجب... عصری آمدم منزل. باد سردی میآمد. قُرُق شد، زنها آمدند. گفتند در شهر دزد به خانه انیسالدوله رفته است؛ اوقاتم تلخ شد. دستخط به حاجی آغایوسف و والده شاه نوشتم.
کد خبر: ۵۹۹۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
میرشکار، طایفه زرگر را چون به قُرُق سیاهپرده – مال سردار – بودند؛ سوار و جمعیت فرستاده چاپیده بود؛ گوسفند، شتر و غیره آورده بود. گفتم اموالشان را پس بدهد [و] چوب بخورند – به سرداریِ رحمتالله این کار را کرده بود... میرزا نظام امروز به سیاهکوه برای جستوجوی معدن میرود.
کد خبر: ۵۹۹۶۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۴
بعد از ناهار سوار شدیم. از رودخانه گذشتم، رو به طرف دامنه دوازدهامام... امروز از دو آبِ دیگر گذشتیم. در صحرا درنا بود. تیمورمیرزا هرچه سیاهچشم انداخت نمیگرفتند. میگفت: «قرهقوش [در] آسمان است، قوشها میترسند.» در صحرا توی نیزارهای کوچک و لشآبها اردک، غاز، حقار سفید [نوعی پرنده] و غیره زیاده از حد بود، چیزی نزدم. تیمورمیزا بعد تنها رفت برای درنا، یکی گرفته بود، زنده آورد منزل...
کد خبر: ۵۹۹۴۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۳
رفتم توی کالسکه. بادِ سردی میآمد، عرق کرده بودم. چای [و] پرتقال خورده شد... بعد قرهخانِ غلام آمد [که] میرشکار زخمی ما را خوابانده است. سوار کالسکه شده راندیم. رسیدیم به میرشکار، گفت: «آهو اینجا خوابیده بود، حالا برخاسته زد به آبِ مرداب رفت آن طرف توی نیها.» دو پیاده با یک تازی [نوعی سگ شکاری] فرستاده بود میگشتند. یکبار از توی نیها آهو درآمد؛ تازی چسبید. کلهکوها [از عشایر منطقه فارس و ایلات خمسه ساکن در مناطق جنوبی ورامین هستند] گرفته زنده آوردند. سرش را بریدیم. همان تکه زخمی ما بود، بسیار خوشحال شدم. آمدیم منزل. قرهچادرِ سرداری را زده بودند، بسیار خوب بود. بعد از شام قُرُق شد، مردانه شد.
کد خبر: ۵۹۹۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۲
از دروازه ناصریه داخل شده، رفتم مسجد شاه دیدن امامجمعه، از آنجا دیدن شیخ محمد، از آنجا سبزهمیدان، وارد دیوانخانه... کَندی صبح ناخوش بود رفتم اندرون، دیدم در باغچه راه میرود ذوق کردم. آمدم بیرون رفتم شمسالعماره. وزرا و غیره آمدند مشغول کار شدم.
کد خبر: ۵۹۴۲۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۶
دُملهای پا اذیت میکند. خلاصه این دفعه در دوشانتپه از شکار نزدن بسیار بسیار بد گذشت؛ یک ارقالی [قوچ وحشی] نشد بزنم، با وجود اینکه هیچ سال اینقدر شکار اینجا جمع نشده بود... سوار کالسکه نشسته رفتم منزل، با کمال کسالت و نجاست.
کد خبر: ۵۹۴۰۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۵
در جلگه نردین، از کنار راه تنها میآمدم، یکبار دیدم ابراهیمخان نایب به تاخت آمد گفت: «الان غلام شاهسونی از [طرف] صادقخان از گرگان آمد، کاغذ برای شهابالملک داشت، رفت او را پیدا کند.» میگفت دیروز اوبهها را سواره مامور چاپیده، سَر و اسیر [و] مال زیادی آوردهاند. بسیار خوشحال شدیم. منزل آمده، بعد از ساعتی شهابالملک آمد. غلام را با یک کاغذ از صادقخان آورد. غلام تفصیل گفت. الحمدلله تعالی خوب پدر یموت _ ایل بالا _ را درآوردند. میگفت: «کوچک قِزلَرگَتِر میشیک [دختران کوچک آوردهایم]».
کد خبر: ۵۹۳۸۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۴
اینجا هم جزو جاجرم است. امروز سواره نردینی و بسطامی دیده شد. قرار شد با محمدصالحخان کردبچه، چنداول باشند. جهانسوزمیرزا از افراسیابخان نردینی شکوه داشت. امینالدوله، علینقیخان – برادر آجودانباشی – را که از کرمان به مشهد آمده بود، دمِ کالسکه به حضور آورد. مظفرالدوله و فوج خمسه هم همراه است، در بوجنبورد رسیدند.
کد خبر: ۵۹۳۵۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۳
برف آمده زمینها سفید است و مه گرفته است.... بعد از ناهار پاره[ای] نوشتهجات از میرزا قهرمان، امینالملک آورد، ملاحظه شد. در باب بابیها که در تبریز گرفته بودند و طهران و غیره نوشته بود. پاره[ای] کارهای دیگر بود، مشغول شدم... هوا امروز سرد و خفه است. شب را هم بیرون، امینالملک، معیر و غیره بودند. برات مردم حواله اقساط میشد. الی شش ساعت از شب رفته نشستم، هفتاد و هشت تومان حواله شد.
کد خبر: ۵۹۳۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۱
تیمور میرزا از ساوه و قم آمده بود. دو پر حقار سفید دستش بود. تازه وارد شده بود. کلبحسینخان یوزباشی از گلپایگان و خوانسار آمده بود. انیسالدوله از شهر آمد، سیاچی آورد با هاجری، مریم و غیره. شب بعد از شام رفتیم بیرون. محقق کتاب نقل ندیمالسلطنه۱ [همسر ناصرالدینشاه] را خواند. علیرضاخان، عکاسباشی، میرزا علینقی و غیره گوش میکردند. بعد آمده خوابیدیم. قدری آتشبازی یوسف در باغ پایین کرد. هوا گرفته بود، برف میآمد. آمده خوابیدیم.
کد خبر: ۵۹۳۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۰
بعد از نماز سوار شده، همهجا الی منزل به تاخت آمدیم. غروبی به منزل رسیدیم. شب را رفتم بیرون. جواب کاغذهای خراسان خوانده شد. امینالملک، معیرالممالک، یحییخان، حاجی میرزاعلی، علیرضاخان و غیره بودند. علیرضاخان شهر رفته بود پیش نواب. تعریف میکرد: «عزتالدوله [خواهر ناصرالدینشاه]، بچه هفتماهه یا هشتماهه سقط کرده است، پسر. غش و ضعف کرده بوده است. نواب و غیره دستپاچه شده بودند.» ملکصور، محمدهادی میرزا [پسر پنجاهودوم فتحعلیشاه]، جَلَدکار [چابک] و غیره و غیره، هی میرفتند خانه عزتالدوله، هی میآمدند.
کد خبر: ۵۹۲۸۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۸
از پنج روز قبل الی حال متصل باران میبارد، به طوری باران میآید که هیچ وقت دیده نشده بود. حالا پنج روز است از چله میگذرد. چندان سرد نیست. برف الی دربند شمران آمده است. پیشتر نیامده است... زمینها گل بود. بسیار بسیار کسل خیالی بودم از هر طرف؛ از زن، از مرد، از پدر، مادر، خواهر، خلاصه بسیار کجخلق بودم... یک ساعت به غروب مانده منزل رفتم. چای خورده نماز کردم. سیاچی و ... آمدند گفتند: «انیسالدوله نیامدهاست. چند شب است بیخود قهر است، حال هم اینجا نیامده است.» بسیار اوقاتم تلخ شد.
کد خبر: ۵۹۲۵۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۸
در فرانسه هر سال صدها نفر از شدت فقر و فاقه خودکشی مینمایند یا کسانی ناچار میشوند که برای تهیه زندگی شب و روز کار و قوای جسمانی خود را تلف کنند. ولی در ایران کسی از شدت فقر و فاقه انتحار نمیکند و هیچکس خود را ناچار نمیداند که شب و روز کار کند و نیروی جسمانی خود را برای دریافت مزد قلیلی تلف نماید... خواربار در این کشور به قدری ارزان است و تهیه منزل آنقدر سهل میباشد که هیچکس از این لحاظ دچار زحمتی که منجر به ناامیدی گردد، نمیشود... در تهران یک زن و شوهر با روزی ده شاهی به راحتی زندگی مینمایند.
کد خبر: ۵۹۲۰۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۴
رفتیم شهر. سواره شاهسون بغدادی را سردار کل و آقا علی در راه آوردهاند دیدم، خوب سواری بودند، تعریف شد... برای تدارکِ گرفتنِ روزه در شهر توقف شد.
کد خبر: ۵۹۱۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۳
چون شب حکایت آتش بود، کم خوابیدم. سرِ حمام رخت پوشیده، پنج از دسته رفته [ساعت ۱۱ صبح – انتخاب] سوار شدم به کالسکه. آخرِ دهِ باباعلیخان ناهار خوردیم. حاجی میرزاعلی و همه پیشخدمتها بودند. صحبت همه از آتش بود. یک تیهو روی هوا زدم. کریمخانِکِه را یک تیهو نشان دادم، رفت بالا قوش انداخت گرفت. بعد رفتیم سهپایه، شکار نشد. وقتی که در سرکشِ سهپایه تماشای شکارها را میکردیم، دیدیم محمدتقی میرزا از ردّ ما قُبُلمُنقَل [چیزی شبیه منقل – انتخاب] آبداری، یدک و غیره میآید. بسیار خنده داشت.
کد خبر: ۵۹۱۳۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۲